برنامه پرگار مورخ ۲ ژوئیه ۲۰۲۲، به موضوع آزار بهائیان در ایران و سابقه طولانی و دامنه وسیع آن پرداخت. در زمانهای که در ایران تنها به دلیل اعتقاد به دیانت بهائی خانههای عدهای روستایی بر سرشان آوار میشود، تلاش و توجه دستاندرکاران این برنامه و جناب آقای داریوش کریمی جهت پرداختن به مسئلهی بهائیان و طرح این پرسش که «آیا زمان آن نرسیده که کارنامهی دولتها و ملت در آزار بهائیان وجدان عمومی را بیدار کند؟»، شایستهی تقدیر و تشکر است. توجه به این موضوع نه تنها میتواند حساسیت جامعه در مقابل سرکوب سیستماتیک جامعۀ بهائی ایران را افزایش دهد، بلکه طرح چنین موضوعاتی در بستر بزرگتر گفتمان حقوق بشر و افزایش آگاهی عمومی نسبت به تنوع جامعۀ ایرانی و درک ارزشمندی این تنوع، گامی بسیار مؤثر است.
همان طور که در این برنامه به نحوی سنجیده به بحث گذاشته شد از ابتدای پیدایش آئین بهائی در ایران، آزار و سرکوب بهائیان و نقض حقوق انسانی و شهروندی آنان، محصول تاثیر متقابل و پیچیدهی نیروهای مخربی مانند بیگانهانگاری، جهل و تعصب مذهبی، خودکامگی و منفعتطلبی بوده است. رفتار با بهائیان نمونۀ قابل تاملی است که واکاوی آن، مکانیسم و عملکرد این نیروهای مخرب در فضای فکری، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران را مشخص میکند و با افزایش آگاهی در این زمینه، میتواند مانع به کارگیری چنین مکانیسمی در سرکوب سایر اقشار جامعۀ ایرانی شود.
استدلالهای یکی از مهمانان محترم برنامه، آقای زکریا مشکور کابلی، که معتقد بود رفتار بهائیان و اهداف آنان زمینهساز آزار و اذیت آنان شده، خواسته یا ناخواسته، راز پنهانی را در ارتباط با آزار، محرومیتها و سرکوب بهائیان برای نخستین بار به عرصهی گفتمان عمومی کشاند و در پرتو قضاوت مردم قرار داد و یکی از نقاط قوت این قسمت از برنامه پرگار بود.
مهمان دیگر برنامه آقای حسن یوسفی اشکوری، به درستی بیان کردند که گفتار آقای مشکورکابلی برایشان تازه و ناشنیده است و ادعاهایی را در بر دارد که به نظر میرسد حتی جمهوری اسلامی علیه بهائیان تا کنون اظهار نکرده است. اما این گفتار برای بهائیان و یا وکلا و فعالانی که به دفاع از حقوق آنان پرداختهاند بسیار آشناست. کسانی که در تفتیش خانههایشان، اتاقهای بازجویی و تعزیر و راهروها و صحن دادگاهها مستقیما با نفرتپراکنی و اتهامات بیپایه و اساس علیه بهائیان مواجه شده باشند، این منطق و استدلالها را از دیرباز به آسانی تشخیص میدهند؛ هر چند ممکن است آقای مشکورکابلی شخصا فقط بازگوکنندهی ناآگاه این افکار و ناآشنا با واقعیتهای مرتبط با آن باشد. لازم است واضح شود، مقصود از نفرتپراکنی علیه بهائیان، مخالفت با دیدگاههای بهائی به هر دلیلی و یا نقد گفتار یا کردار بهائیان و یا حتی گمراه و فریبخورده دانستن آنان نیست. منظور رفتار یا گفتاری است که با هدف صریح دیگریسازی و انسانیتزدایی1 از بهائیان صورت میگیرد و با خطرناک جلوهدادن آنها برای جامعه خشونت نسبت به آنها را توجیه میکند.
همانطور که آقای یوسفیاشکوری در این برنامه گوشزد کرد، عمر آزار و سرکوب بهائیان بسی بیش از جمهوری اسلامی است. گفتمان بهائیستیزانه همچون گفتمانهای دیگری چون تمامیتخواهی یا زنستیزی در طول دوران اولیهی جمهوری اسلامی در پس پردهی جمهوریت و مردمداری پنهان بوده است. تعامل با بهائیان (که به گفتهی برخی مورخان معاصر «دیگری درونی انقلاب اسلامی» هستند) به طور ویژه از همان ابتدای انقلاب، حتی پیش از شکلگیری قانون اساسی و نظام جمهوری، در دست گروهی قرار داشته که در خشونتورزی، دیگریستیزی ملاحظه و مجاملهای در کار نداشتهاند. مصوبات انقلاب فرهنگی علیه بهائیان و سندی که به امضای صریح رهبر کنونی کشور رسیده و هدفش محدود کردن پیشرفت اجتماعی بهائیان است، شاهدی روشن بر این ادعاست. هر بهائی ایرانی که با دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی مواجه شده باشد، دست کم با چند مسئول دفتر ثبت احوال، مسئولین سازمان سنجش و یا دانشگاهها، مدیر مدرسه، مسئول ادارهی اماکن (و مشاغل)، قاضی، مامور زندان، دفتردار دادگاه و غیره روبرو شده که صریحا به او گفتهاند، در مورد شما کاری از دست ما بر نمیآید و تصمیم دربارهی شما در جای دیگری گرفته شده است.
اما هر چه به دوران متاخر جمهوری اسلامی نزدیک میشویم، پردهها کنار رفته و نفرتپراکنان حکومتی علیرغم آگاهی از عدم موافقت اکثریت اندیشمندان و دانشگاهیان و ماموران دولتی و قضات و هنرمندان و فعالان اجتماعی و وکیلان و مردم کوچه و بازار، به اعتماد ماشین سرکوب، جرات بیان منویات واقعی خود را در فضاهای مختلف پیدا کردهاند. در چند سال اخیر از طریق چند وبسایت و سپس در گفتار شخصیتهایی پر سروصدا و اخیرا در برخی مجلات رسمی و صدا و سیمای ملی کشور، این گفتمان عاقبت در ملاءعام عرض اندام کرده و ادعاهای اصلی خود را ظاهر کرده است. برنامهی اخیر پرگار بهانهای شد تا در این متن تلاش کنیم از دیدگاهی پدیدارشناسانه (و نه دینی) چند خصیصهی اصلی این گفتمان و قائلان به آن روشن شود.
نفرتپراکنی و طرح اتهامات بیپایه و اساس علیه بهائیان عموما به هدف جرمانگاری بهائی بودن صورت میگیرد. گزارههایی مبنی بر اینکه «مشکلی با اندیشهی بهائیان وجود ندارد» یا «به صرف بهائی بودن کسی مجرم انگاشته نمیشود»، ادعاهایی واهی است. بهائیان به عنوان یک گروه، هدف قرار میگیرند و نه به عنوان افراد. به همین دلیل است که در استدلالهایی که ارائه میشود دائما «جرائم» ادعایی برخی از بهائیان به پای دیگران یا به عبارتی به پای همهی آنها نوشته میشود. درست مثل آنچه در این برنامه شاهدش بودیم که مثلا آنچه قرةالعین (شخصیتی که اصلا پیش از شکلگیری آئین بهایی میزیسته) در بدشت انجام داده میتواند دلیلی برای محکومیت همه بهائیان قلمداد شود. خشونت حکومتی که در رفتار با بهائیان دیده میشود در واکنش به رفتارهای فردی بهائیان نیست، بلکه خشونتی پیشگیرانه و سرکوبگرانه است که تمام این جامعه را هدف میگیرد و این موضوع رفتهرفته در نحوۀ توجیه اقدامات حکومت علیه بهائیان، آشکارتر میشود. استدلالهای موجود در مجموع در پی اثبات این موضوع است که بهائیان خطری بالقوه برای جامعه و امنیت ملی هستند و از این رو هر نوع برخورد خشونتآمیز با آنها از منع تحصیلات عالی و کار در مشاغل دولتی گرفته تا دستگیری و صدور مجازاتهای سنگین برای آنان و آوار کردن خانههایشان بر سرشان و غصب زمینهایشان مجاز است.
شاید بتوان گفت هیچ فرد و یا خانوادهی بهائی در ایران از گزند آزار و اذیتهای سیستماتیکی که زمینهشان توسط همین نفرتپراکنیها فراهم شده در امان نبوده است. اینکه گفته میشود تنها بهائیانی که مرتکب جرمی شدهاند دستگیر میشوند، پردهپوشی بر شیوهی زهرهچشمگیرانهی این حکومت است که برخی از افراد از یک گروه اجتماعی را به شدت سرکوب میکند و سپس با تهدید و ارعاب در سایرین هراس میافکند. انتخاب این افراد از میان بهائیان به شکلهای مختلف انجام میشود و اغلب به شهادت بهائیان ماهیتی تصادفی دارد. در جامعهای که اکثریت اعضای آن دوست یا همکار یا فامیلی در زندان داشته، کمتر کسی را میتوان یافت که در ته ذهنش این هراس وجود نداشته باشد که ممکن است نفر بعدی او باشد. البته موارد دیگر محرومیتهای اجتماعی و نقض حقوق شهروندی که لزوما همراه با بازداشت و دستگیری نیست مانند عدم دسترسی به تحصیلات دانشگاهی، اخراج از تمامی مشاغل دولتی از ابتدای انقلاب، قطع حقوق بازنشستگی بسیاری از افراد، مصادره اموال، تعطیلی بسیاری از کسب و کارها صرفا به دلیل بهائی بودن و … تقریبا شامل حال اکثر افراد جامعهی بهائی بوده و هست.
برخی مورخان معاصر معتقدند که بسیاری از رفتارهای جمهوری اسلامی از شیوهی سرکوب بهائیان گرتهبرداری شده است. رفتارهایی که در ابتدای انقلاب شامل حال بهائیان و گروههای اندکی از جامعه بود حال دامنهی آن وسیع شده و آشکارا در تعامل حکومت با گروههای مختلف قابلتشخیص است. علاوه بر این، برخوردهای شدید حکومت با برخی از فعالان اجتماعی، روزنامهنگاران، و… احکامی متناسب با اعمال این افراد نیست، بلکه برخورد تعصبزده و خشونتآمیز با نمایندههایی تصادفی از گروهی از افراد جامعه و زهرهچشم گرفتن از سایرین است.
در حکومت ایران، تعصبات دینی و یا خوانشهایی خاص از باورهای دینی و اعتقادی به شکل لوایح قانونی در میآید. موجودیت و شیوهی زندگی و باورهای بسیاری گروههای دیگر خطر و جرم انگاشته میشود تا به قوهی قاهرهی حکومت، ترجیحات گروه حاکم بر تمامیت جمعیت تحمیل شود. لفظ قانون در اینجا چیزی که در عبارت «حکومت قانون» بیان میشود یا انعکاسی از ارادهی جمعی ملت نیست، بلکه این به تعبیری «حکومت طبقهی حاکم با قانون» است.
همان طور که نمونههای مختلف نشان میدهد تعصب نسبت به سبک زندگی و انتخابهای معمولی گروهی از مردم میتواند به آسانی با سناریوهای توطئهاندیشانه، کاری سازمانی و مخوف و مخالف امنیت ملی جلوه داده شود. در ساختار این کنش حکومتی و دستگیریهای بهائیان یا درویشان یا مدافعان محیط زیست یا … در طول این سالها تفاوت چندانی نمیتوان یافت.
برای درک بهتر ماهیت نفرتپراکنی علیه بهائیان و زمینهچینی برای سرکوب آنها همچنین لازم است سیر تحول این رفتارها پیش و پس از انقلاب مورد بررسی قرارگیرد. تمرکز اتهاماتی که متوجه بهائیان بوده است، در طول زمان با توجه به دغدغهها و شرایط اجتماعی و سیاسی کشور در جهت دیگریسازی و انسانیتزدایی از آنان در اذهان عمومی، تغییرکرده است. پیش از انقلاب خصوصا در دوران قاجار و اوایل پهلوی، صاحبان گفتمانی وابسته به دستگاه دین که از این طریق امرار معاش میکردند با شیوع اکاذیب دربارهی بهائیان (از جمله اینکه بهائیان سُم یا دُم دارند، با محارم ازدواج میکنند، با اجنه در ارتباط هستند و امثال اینها) به چانهزنی با حکومت برای سرکوب آنها میپرداختند تا به این طریق مردم و حکومت را علیه بهائیان بشورانند. به تدریج با رشد احساسات ملیگرایانه ایرانیان، اتهامهای وارده بر بهائیان رنگ و بوی سیاسی گرفت و آنان را ضد ایران و منافع آن معرفی میکرد. با شکلگیری جمهوری اسلامی از سویی و تحول در آگاهی مردم ایران از سوی دیگر، آزار بهائیان و نفرتپراکنی علیه آنان به تدریج از طرف حکومت به خدمت گرفتهشد و به بخشی از ماشین سرکوب آن تبدیل شد.
امروز هدف سناریوهایی که علیه بهائیان ساخته میشود و از منابع مختلف پخش میشود این است که سرکوب آنها را موجه کند و آن را چیزی متفاوت با واقعیت خود جلوه دهد: نهادینه شدن تعصبات اکثریتی (یا اقلیتی) مذهبی در شکل قانون و حکومت. نفس گفتگوهای نفرتپراکنانه در مورد بهائیان و اعتقادات یا اقداماتشان اکنون بخشی از نظام سرکوب است، نه نقدهایی متمدنانه دربارهی واقعیتها در ارتباط با آئین بهائی. اتهامات تازهای که در این گفتگوها تکرار میشود، مانند اینکه بهائیان با تظلم نزد نهادهای بینالمللی علیه کشور اقدام سیاسی میکنند، جاسوس اسرائیل یا انگلیس یا کشورهای دیگر هستند، دین نیستند بلکه سازمان هستند، به دنبال تغییر حکومت (یا حکومت جهانی) هستند، قصد بر هم زدن نظم اجتماعی را دارند و امثال اینها، تنها بیان بیطرفانهی باورها یا پژوهشهای شخصی در مورد موضوعی مورد مناقشه یا تحقیق تاریخی و جامعهشناختی نیست، بلکه تکرار عامدانه یا غیرعامدانهی مقدماتی است که به دقت تنظیم شدهاند تا در احکام دادگاههای ایران برای محکوم کردن بهائیان مورد استناد قضات قرار گیرند و در رسانهها، طرفداران این حکومت را توجیه و قانع کنند.
از این بابت است که همانطور که در ضمن گفتگو در برنامه پرگار نیز اشاره شد، امروز طرح چنین ادعاهایی را میتوان بخشی از خشونت علیه بهائیان در نظر گرفت. بسیاری از آگاهان در میان فعالان اجتماعی یا سیاسی که با دیدگاههای بهائی احتمالا همدلی یا آشنایی دارند متوجه این نکته هستند که تاکید بر این موضوعات خاص مندرج در احکام دادگاهی در شرایطی که شهروندان بهائی گروه گروه بدون ادله و شواهدی قانونی و صرفا با تکرار همین استدلالهای کذب راهی دادگاه و زندان میشوند، تنها تبادل آزادانهی اندیشه یا بحث تاریخی یا اجتماعی دربارهی این بخش از جمعیت ایران نیست بلکه طرفداری از سرکوب حکومتی این جامعه است. اطلاق اصطلاحاتی مانند «پژوهش» و «شناخت» بر محتواها و گفتههایی که مشخصا در پی جرمانگاری جمعیت بهائی ایران است، چیزی جز سرپوش گذاشتن بر مکانیسم ماشین سرکوب نیست. نقد دیانت بهائی البته باید در فضایی باز و آزادانه ادامه یابد، اما هر فرد باوجدانی از اینکه گفتار او عملا باعث خشونت علیه بخشی از هموطنان شود حذر خواهد کرد.
یکی دیگر از خصوصیات اصلی نحوهی برخورد با موضوع بهائیان از ابتدای تاریخ این جامعه در ایران، صغیرانگاری مردم بوده است. واضح است که شفافیت و جریان آزاد اطلاعات با ساختار تمامیتخواهانه در حکومت سازگار نیست و همهی حکومتهای اقتدارگرا به ناچار به محدود کردن حق آزادی بیان دست میزنند. توجه به تاریخ صغیرانگاری مردم در مقابله با بهائیان میتواند جنبههای مهمی از این شیوۀ سرکوب را روشن کند. از ابتدای پیدایش آئین بهائی اغلب پیشوایان مذهبی نگران آن بودند که آموزههای دین جدید و باورها و شیوههای بهائیان (به ویژه اصل برابری زنان و مردان و تلاش بهائیان برای مشارکت بیشتر زنان در فرایندهای اجتماعی، علمباوری آنها، اداره جامعهای عاری از وجود طبقه روحانیون و این قبیل دیدگاههای ترقیخواهانه) مورد قبول و استقبال گروهی از مردم ایران قرار گیرد، حتی اگر نخواهند بهائی باشند. بنابراین از سوی صاحبان قدرت پیوسته تلاش شده که گفتار بهائیان به گوش مردم نرسد. نکتهی مهم اینجاست که چنین شیوهای نه تنها با معیارهای جوامع مدرن مانند حقوق بشر و آزادی بیان و مذهب ناسازگار است، بلکه حتی با اصول مذهب شیعه نیز از ابتدا تناقض داشته است. در مذهب شیعه تقلید محدود به احکام و فقه است و در اصول دین، تقلید جایز نیست. در کتاب مقدس شیعیان، دین امری غیر اجباری تعریف شده و حتی بیان شده که اگر شخصی فاسق موضوعی را طرح کند، مسلمانان باید به حرف او گوش فرا دهند. در داستانی از قرآن که به «مومن آل فرعون» معروف است، چنین استدلال شده که اگر کسی ادعای دینی تازه دارد، باید او را به حال خود واگذاشت چرا که اگر دروغگو باشد نفس دروغگویی او به طور طبیعی به نابودی او منجر خواهد شد. در تمام این موارد، تصویری انسانی از مسلمانان ارائه شده و آنها را صاحب درک و تشخیص تلقی کردهاند.
اما نفرت و دروغپراکنیها علیه بهائیان با چنین برداشتی در تضاد بوده است. عاملان و طرفداران چنین دیدگاهی، فقهاء را نه فقط متخصصان فقه و احکام شمرده بلکه آنها را به مقامی ارتقاء دادهاند که باید به زعامت مردم میان حقیقت و کذب تشخیص دهند و به جای آنان در باور یا شک در اصول دین نیز تصمیم بگیرند، بیآنکه چنین حقی را برای سایر مسلمانان قائل باشند. نتیجهی چنین طرز تلقیای این است که اگر شخص مسلمان در معرض افکاری جز آنچه برای او مناسب تشخیص داده شده قرار بگیرد، او را قربانی صغیر توطئهای علیه دین و جامعه تلقی میکنند. چنین دیدگاهی مبنای تعریف گسترده و دلبخواهی از جرائمی چون نشر اکاذیب، تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی بوده است. مبنای اصلی این دیدگاه، همانطور که بیان شد، صغیر انگاشتن مردم و فقدان قدرت تشخیص حق و ناحق در آنهاست.
در حالی که جوامع دموکراتیک مدرن به سوی ایجاد فضایی باز برای بیان عقاید مختلف و اعتماد به مردم برای تشخیص خیر عمومی رفتهاند، در جوامع اقتدارگرا بخش کوچکی از جامعه قرار است برای سایرین تصمیم بگیرند. در چنین شرایطی البته بیان آزادانهی افکار میتواند کارکرد حکومت را مختل کند از همین جهت به دنبال جرمانگاری آن هستند. در چنین بستری تلاش برای جرمانگاری، تبلیغ (معرفی اصول و آموزههای) آئین بهائی را میتوان درک کرد. اگر شخصی بهائی از باورها و عقاید خود با شخصی عاقل و بالغ از مسلمانان سخن بگوید، این کار را تبلیغ علیه نظام و امثال آن تلقی میکنند. البته این رویه نیز نهایتا در طول زمامداری جمهوری اسلامی به بهائیان محدود نمانده است. سخن گفتن از هر نوع محرومیت اقتصادی یا اجتماعی توسط مردم یا فعالان، به آسانی ممکن است به محکومیت گوینده به تبلیغ علیه نظام منجر شود. واضح است که چنین دیدگاهی از ابتدا قوهی تشخیص را از مردم سلب کرده و آن را به گروهی محدود کرده که قرار است مشخص کنند حقیقت چیست و کذب چیست و چه چیزهایی باید به گوش مردم برسد و چه چیزهایی باید از آنها پنهان بماند.
حق آزادی بیان تنها بدین دلیل اهمیت ندارد که مردم بتوانند با هویت اجتماعی واقعی خود در جامعه زندگی کنند. علت مهمتر اهمیت آن، حق شنیدن و دانستن و آگاه شدن است، حقی که سانسور نظاممند دولتی محدود کردن آن را هدف گرفته است. به طور خلاصه، نفرتپراکنی سیستماتیک حکومتی علیه بهائیان، تمامیت این جامعه را هدف گرفته و از آن انسانیتزدایی و نفس بهائی بودن را جرمانگاری میکند، هر چند ممکن است سعی شود چهرهی زشت و غیرانسانی این سرکوبها تحت عناوینی چون پژوهش، بیطرفی و عدم مخالفت با حق آزادی اندیشه پنهان بماند. این گفتمان در طول دوران حکومت جمهوری اسلامی به بخشی از ماشین سرکوب تبدیل شده و کارکرد موثری در تمهید سرکوب خشونتبار بهائیان داشته و دارد. مبنای مهم آن، صغیرشماری مردم و تلاش برای سانسور صداهای مختلف، به ویژه صدای بهائیان، در جامعه است. نفرتپراکنی نقش مهمی در شکلدهی به رفتارهای سازمانی حکومت ایران داشته و روز به روز صدای بلندتری در رسانهها پیدا کرده و فرصت یافته تا با اتکا بر ابزار سرکوب حکومتی، آگاهی عمومی جامعه از حقیقت آئین بهائی را نشانه گیرد. پرداختن به موضوع تبلیغ نفرت علیه بخشی از جامعه و نقد بنیادین آن بیشک از وظایف مدافعان حقوق بشر و رسانههای منصف و بیطرف است. همانگونه که برنامۀ پرگار پیشگام چنین اقدامی شده است.
انسانیتزدایی زمانی اتفاق میافتد که گروهی دیگران را به عنوان موجوداتی مادون انسان در نظر میگیرند. انسانیتزدایان، قربانیانِ خود را صرفاً به شکل استعاری یا تمثیلی مادون انسان نمیدانند، بلکه آنان را واقعاً فروتر از انسان میشمارند. ↩︎