گسترش فعالیتهای بهائیان در سراسر عالم، از جمله مشارکت در گفتوگوهای بین ادیان و حضور در کنفرانسهای علمی، اجتماعی و اقتصادی، واکنشهایی همراه با تعجب و شگفتی از سوی برخی علما و مقامات حکومت ایران را برانگیخته است. این واکنشها غالباً با تلاش برای انکار یا تحریف واقعیت، و یا دروغ پراکنی و ترویج نفرت علیه بهائیان همراه است. این نوشته با اشاره به چند نمونه از تعجب این علما، نگاهی گذرا دارد به دیدگاه عبدالبهاء1 نسبت به جهان و تحولات اجتماعی و فرهنگی آن.
حجتالاسلام دکتر رضانژاد2 درمصاحبهای با پایگاه فرهنگی تبلیغی رسالات میگوید: «در جریان تمبر یادبود ادیان آسمانی، در کنار اسلام و مسیحیت و یهودیت، متأسفانه بهائیت را به عنوان یک دین آسمانی در این تمبر گنجاندند. در گفتوگوی بین ادیان هم بهائیها مقاله میدهند و در سمینارهای مختلف شرکت میکنند».3 ایشان سپس به کنفرانسی در مورد روزه اشاره میکند که بهخاطر نمیآورد در اندونزی بوده یا در مالزی و از اینکه برگزارکنندگان کنفرانس، «بهائیت را در کنار سایر ادیان آسمانی قرار دادهاند» اظهار «شگفتی» فراوان میکند.4
واعظ مشهور، حجتالاسلام فلسفی در خاطرات خود از زمانی تعریف میکند که با پیامی از آیتالله بروجردی نزد دکتر مصدق رفته که چون «بهائیها در شهرستانها فعال هستند… ایشان لازم دانستند شما در این باره اقدامی بفرمایید». دکتر مصدق در پاسخ «با صدای بلند خندیده و گفته آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهائی فرق ندارند همه از یک ملت و ایرانی هستند». این پاسخ برای حجتالاسلام فلسفی بسیار «تعجبآور» بوده و چون آن را برای آیتالله بروجردی نقل کرده، ایشان نیز دچار«بهت و حیرت» فراوان شدهاند.
در سال ۱۹۱۱، در جریان سفر عبدالبهاء به غرب، وی چند روزی در شهر تونون-لهبن فرانسه، در هتل دو پارک اقامت داشت. در همان ایام، مسعود میرزا ظلالسلطان، پسر ناصرالدینشاه و حاکم پیشین اصفهان نیز در فرانسه بود و در همان هتل به سر میبرد.
ظلالسلطان، که خود از سرسختترین دشمنان بهائیان بود، ناگهان متوجه مردی شد که در فاصلهای نزدیک، با وقار قدم میزد، شخصیتی با چهرهای آرام و لباسی ساده که گروه زیادی از مردم با احترام پیرامونش بودند. او با شگفتی به آن مرد ایرانی ناشناس نگاه کرد و از هیپولیت دریفوس5، از بهائیان فرانسه که در کنارش بود، پرسید: «این نجیبزادهٔ ایرانی کیست؟» هیپولیت پاسخ داد: «عبدالبهاء.»
ظلالسلطان ناگهان با صحنهای روبهرو شد که باورش برای او بسیار دشوار بود و شگفتیاش را دوچندان میکرد. او و حکومت پدرش در ایران هزاران بهائی را قلعوقمع کرده و بارها جشن «ریشهکنی دیانت بابی و بهائی» را برپا کرده بودند، اما اکنون در برابر چشمانش حقیقتی کاملاً متفاوت آشکار میشد. عبدالبهاء و همان آیینی که در ایران با خشونت و قهر روبهرو شده بود، در قلب اروپا با احترام و توجه عمومی همراه شده است و پیروانش را در چندین کشور جهان به یکدیگر پیوند میدهد. حیرت او چنان شدت گرفت که از هیپولیت خواست دیداری با عبدالبهاء برایش ترتیب دهد.
ظلّالسلطان نزد عبدالبهاء رفت و پرسش و شگفتی خود را چنین بیان کرد: به من نگاه کن، کلاهم پوشیده از الماس است، لباسهایم به انواع جواهرات مزین است، با این حال وقتی در خیابان راه میروم هیچكس به من اعتنایی نمیکند. ولی با وجودی که تو لباسی ساده بر تن داری هر جا که قدم میگذاری همه راه را برای تو باز میکنند؛ نزد تو میآیند و همیشه صدها نفر گرد تو و در خانۀ تو هستند. میخواهم علّتش را بدانم.6
به نظر می رسد تعجب شاهزادۀ قاجار، شگفتی حجتالاسلام رضانژاد و بهت و حیرت آیتالله بروجردی و حجتالاسلام فلسفی، همه از یک جنسند و نقاط فراوان مشترکی با هم دارند.
عبدالبهاء که در کودکی همراه پدرش به بغداد، استانبول، ادرنه و سپس قلعهٔ عکّا تبعید شده بود و ۴۰ سال از عمرش را در زندان گذرانده بود، تنها پس از انقلاب مشروطهخواهان ترک، همراه با سایر زندانیان سیاسی و دینیِ امپراتوری عثمانی آزاد شد. وی در سالهای ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۳ به مصر، اروپا و آمریکا سفر کرد.
با آنکه مأموریت عبدالبهاء هدایت بهائیان در سراسر عالم برای خدمت به نوع بشر بود، اما در تمام سالهای تبعید، وطنش ایران یکی از مهمترین دغدغههای فکری او باقی ماند. عبدالبهاء برای سربلندی، پیشرفت و آبادانی ایران و ایرانیان از هیچ تلاشی دریغ نکرد، همواره میگفت بهائیان “باید به آبادی ایران پردازند یعنی در زراعت و صناعت و تجارت و معارف و علوم بکوشند”.7 “بکوشید تا سبب عزّت ابدیۀ ایران و ایرانیان گردید”.8 او از تبعیدگاه دوردست خود، طی روزها و ماهها، با راهنمایی بهائیان ایران از طرق مختلف، احساس توانمندی را در آنان تقویت مینمود و با کمک به توسعه قابلیتهای فردی و اجتماعیشان، آنان را تشویق میکرد تا بتوانند گامهای زیربنایی در جهت توسعۀ اقتصادی و اجتماعی وطن خود بردارند.
عبدالبهاء به ایران عشق میورزید و آیندۀ آن را «آینۀ جهاننمای جهان مدنیت» میدانست؛ میخواست ایران چنان آباد شود که بر تارک تاریخ و تمدن بشری بدرخشد. وی با آگاهی از علل عقبماندگی جامعۀ ایران، میدانست باید «اساس جدیدی تأسیس» شود و نخستین گامهای این «اساس جدید» را در سالهای تبعیدش، با صبوری به بهائیان ایران آموزش داد. وی تأکید میکرد که نهایت آرزوی بهائیان، ترقّی ایران و ایرانیان است «ولی بدون حرب و جدال زیرا جنگ و جدال بنیۀ ایران را ضعیف مینماید و چون بنیه ضعیف گردد هر روز مرضی عارض میشود. پس باید کاری کرد که بنیه قوی شود». عبدالبهاء به بهائیان ایران میآموخت که به جای کینهورزی و انتقامگیری، توان و انرژی خود را صرف بهبود وضعیت ایران و خدمت به مردم آن کنند.
او باور داشت که برای کاهش رنجهای جامعه و آبادانی ویرانیها، انسان باید «آسایش و راحت» خود را در جهت «سعادت و منفعت هیئت بشر» به کار گیرد و رستگاری فردی را در عمل به «خیر عمومی» و رفاه همگانی بجوید. «سعادت انسان» از نگاه او در آن بود که «سمند همّت بیهمتا را در میدان عدل و تمدّن جولان دهد».9
نگاه عبدالبهاء به جهان و تحولات اجتماعی و فرهنگی آن، نگاهی آشتیجویانه بود؛ نگاهی که بر همگرایی و همزیستی «غرب» و «شرق» استوار بود. این اندیشهها او را بر آن داشت تا در ۶۶ سالگی، با وجود آنکه از سلامت کامل جسمی برخوردار نبود و بیاعتنا به آسایش شخصی خویش، در تلاشی عملی برای تحقق وحدت شرق و غرب، سفری طولانی به غرب را آغاز کند.
وی در سفرش به غرب از بیش از ۵۰ شهر در اروپا و آمريکاى شمالى دیدار کرد. در هر دو قارّه با افراد برجستهای که به موضوعاتی از قبيل صلح، حقوق زنان، تساوى نژادى، و اصلاحات اجتماعى و اخلاقى علاقه داشتند صحبت کرد و به تبیین و توضیح آموزههای بهاءالله پرداخت. رهبران دینی، ارباب جرائد، دانشمندان عصر، فلاسفه، صاحبان صنایع و اختراعات، دولتمردان بلندپایه، و افراد زیادی از مردم علاقمند موفق به دیدار با وی شدند. تقريباً هر روز خطابات و مصاحبههایش در روزنامهها انتشار مییافت و او را «پیامبر صلح» و «سفیری برای نوع بشر»10 لقب دادند.
با همۀ اینها وی در برابر تمدن غرب مرعوب نشد. نگاه عبدالبهاء به «غرب» و دستاوردهای آن، نگاهی تقلیدی نبود. ارزیابی او از «غرب» بر نگرشی انتقادی استوار بود؛ نگرشی که در عین پاسداشت دستاوردهای علمی و صنعتی، مبانی اخلاقی و فکری آن را نیز به چالش میکشید.
او پیشرفت را محدود به توسعۀ دانش و فناوری نمیدانست، زیرا پیشرفت در ساختار اقتصادی جامعه، نیازمند ظرفیتهای تازهای در قوانین و معیارهای اخلاقی است. وی هشدار میداد که نباید ظاهر پرزرقوبرق فرهنگ غرب، با آن «زینت دلربا»، ما را به این گمان اندازد که این مدنیت میتواند بهتنهایی «سبب سعادت و ترقی عالم بشری» شود. عبدالبهاء با نگاهی ژرف، به تناقضات تمدن جدید اشاره میکرد: چون نظر در «اختراعات آلات هلاک جهنّمی»11 کنیم، میبینیم که از آن «شقاوتی ظاهر شده که شبه آن را چشم عالم و آذان امم نديده و نشنيده»12 است.
در سخنرانیهای خود در غرب، عبدالبهاء بارها نسبت به احتمال وقوع جنگ هشدار داد و بهویژه خطرات ناشی از انباشت فزایندۀ تسلیحات در اروپا و بیثباتی منطقۀ بالکان را گوشزد کرد. پس از آغاز جنگ جهانی اول، او این جنگ را «فاجعه» و «جنایت» خواند. گزارشهای منتشرشده در روزنامههای معتبر آن زمان، بر هشدارهای عبدالبهاء نسبت به جنگ قریبالوقوع و نیاز فوری برای ایجاد وحدت جهانی تأکید داشت. نمونههایی از این گزارشها عبارتاند از: ● «ایشان میگویند که زمان آن رسیده که نوع بشر، پرچم وحدت عالم انسانی را برافرازد…»- روزنامه نیویورکتایمز، ۲۱ آوریل ۱۹۱۲ ● «سفیر صلح اینجاست و جنگ جهانی دهشتناکی را پیشبینی میکند»- روزنامه مونترال دیلی استار، ۳۱ اوت ۱۹۱۲ ● «سفیر ایرانی صلح، احتمال وقوع جنگ را در اروپا پیشبینی میکند»- روزنامه بوفالو کوریر، ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۲ ● «تأکید عبدالبهاء بر نیاز به صلح جهانی»- روزنامه سانفرانسیسکو اگزمینر، ۲۵ سپتامبر ۱۹۱۲
عبدالبهاء در ۵ دسامبر ۱۹۱۳ به حیفا بازگشت؛ شهری که در آن زمان بخشی از امپراتوری عثمانی بود. با آگاهی از خطر جنگ قریبالوقوع، او اقدامات فوری را آغاز کرد. کمتر از یک سال بعد، جنگ در اروپا شعلهور شد.
با پیوستن عثمانی به قدرتهای مرکزی، حیفا و عکا به محاصرۀ نیروهای متفقین در آمدند و ارتباطات تقریباً قطع شد. برای حفظ جان بهائیان، عبدالبهاء آنان را به روستای دروزی ابوسنان منتقل کرد و به کشاورزان بهائی ساکن در درۀ رود اردن توصیه نمود که محصول خود را افزایش دهند و مقادیری گندم برای زمان قحطی ذخیره کنند. پس از شروع جنگ و کمبود منابع غذایی، او اطمینان حاصل کرد که گندم ذخیرهشده میان تمام مردم منطقه توزیع شود؛ اقدامی که جان بسیاری را نجات داد. این تدابیر نشاندهندۀ دوراندیشی، مدیریت بحران و روح خدمت عبدالبهاء در یکی از بحرانیترین دورانهای تاریخ است؛ زمانی که نهتنها به پیروان خود، بلکه به کل جامعۀ پیرامون یاری رساند.
در روز تشییع پیکر عبدالبهاء، سراسر شهر حیفا تعطیل بود؛ هم مغازههای غیر بهائیان و هم مدارس و ادارات دولتی. نشریات محلی گزارشهای مفصلی از این مراسم باشکوه و چند هزار نفری منتشر کردند. حاضران در چهارده صف، پیکر عبدالبهاء را تا کوه کرمل مشایعت کردند. هر صف شامل گروهی از شرکتکنندگان بود؛ از جمله سربازان، کشیشان، رؤسای دینی مسلمانان، شاگردان مدارس دینی مسیحی و مسلمان، قاریان قرآن، تاجران و کسبهٔ حیفا و اعضای خانوادهٔ عبدالبهاء.
در پی تأثیرات سفر عبدالبهاء به غرب، شمار زیادی از بهائیان ایران و سایر نقاط جهان برای رساندن پیام اتحاد، صلح و دوستی دیانت بهائی به کشورهای مختلف رهسپار شدند. این تلاشها منجر به پذیرش این پیام از سوی دهها هزار نفر از ساکنان آن کشورها شد. در هر سرزمین که مردم با این آئین آشنا شدند، آن را از آنِ خود شمردند و کوشیدند آموزههای بهائی را برای پیشرفت زندگی فردی و جمعیشان به کار گیرند. به نظر میرسد بهائیانی که حجتالاسلام دکتر رضانژاد در برخی کشورها با آنان مواجه شده و در «گفتوگوی بین ادیان» به ارائۀ مقالات پرداخته یا در سمینارهای علمی در اندونزی، مالزی و سایر کشورها مشارکت میکنند و موجب تعجب و شگفتی ایشان شدهاند، فرزندان و نوادگان همان افرادی هستند که دههها پیش به جامعۀ بهائی پیوستهاند و هر روز بر تعداد آنان افزوده میشود.
بر پایه آمارهای منتشرشده از منابع معتبر، آیین بهائی امروز با پیروانی از بیش از ۲۱۰۰ قوم، نژاد و قبیله در بیش از ۲۰۰ کشور جهان حضور دارد و بهائیان این کشورها، با وجود تنوع گسترده قومی و فرهنگی، ایران را به سبب زادگاه بهاءالله وطن معنوی خود میدانند و به آن عشق میورزند؛ تا آنجا که حتی نوروز را به عنوان آیینی مذهبی در کشورهای محل زندگی خود گرامی میدارند. با این حال، واقعیتی ناگوار و نگرانکننده که بسیار جای تأمل دارد آن است که بهائیان در سرزمین خود، ایران، همچنان از آزادیهای بنیادین محروم ماندهاند. حکومت ایران با جرمانگاری فعالیتهای مسالمتآمیز بهائیان، حقوق اساسی آنان از جمله حق ابراز آزادانه دین یا باور را بهطور شدید و مستمر نقض میکند. بهائیان بهطور پیوسته هدف آزار و تعقیب قرار دارند و هیچ بخشی از زندگی آنان از سرکوب در امان نمانده است.
-عبدالبهاء، ـ فرزند ارشد بهاءالله، پیامبر دیانت بهائی سومین شخصیت محوری آئین بهائی است. وی در تهران متولد شد و در سن ۷۷ سالگی در حیفا درگذشت. عبدالبهاء از زمان کودکی و هنگامی که فقط ٩ سال داشت در همهٔ تبعیدها (بغداد، استانبول، ادرنه و قلعۀ عکّا) همراه پدر بود. وی در فاصلهٔ سالهای ۱۳۰۰–۱۲۷۱ خورشیدی (۱۹۲۱–۱۸۹۲ م) مسئولیّت ادارهٔ جامعهٔ جهانی بهائی را بر عهده داشت. ↩︎
حجت الاسلام دکتر عزالدین رضانژاد امیردهی، رئیس پژوهشکده علوم اسلامی پژوهشگاه بینالمللی المصطفی(ص) و مدیر گروه علمی کلام، در تاریخ ۲۲/۳/۱۳۹۳ از جامعه المصطفی العالمیه از مرتبه استادیاری به مرتبه دانشیاری ارتقاء یافت. ↩︎
هیپولیت دریفوس-بارنی، نخستین بهائی فرانسوی، مترجم آثار بهائی به زبان فرانسه و از همراهان عبدالبهاء در سفر اروپا (۱۹۱۱). بعدها با لورا کلیفورد بارنی ازدواج کرد و نقش مهمی در معرفی آیین بهائی در غرب داشت. او در سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۰۶ به ایران سفر کرد و از جوامع بهائی در شهرهای مختلف بازدید کرد. در سال ۱۹۰۵، در پاریس با مظفرالدین شاه ملاقات کرد و از او خواست تا برای حمایت از بهائیان تحت آزار و اذیت در ایران پادرمیانی کند. او همچنین در سفر خود به ایران اواخر ۱۹۰۶ یا اوایل ۱۹۰۷ با ظلالسلطان در خیمه شکارگاهش ملاقات کرد. ↩︎
- ظلّالسّلطان که ٣٤ سال حاکم مطلق اصفهان بود و در آن دوران منشأ ظلمهای فراوان و عامل کشته شدن بسیاری از بهائیان بهشمار میرفت، وقتی در پاریس چنین پرسشی از عبدالبهاء کرد، عبدالبهاء با وجود آگاهی از سوابق او، با آرامش گفت حضرت والا بنشین تا داستانی برایت تعریف کنم. سپس عبدالبهاء چنین روایت کرد: مرد حکیمی از میدان شهری عبور میکرد و یکی از ثروتمندان شهر را اندوهگین در گوشۀ میدان یافت، حكيم از او پرسید علت ناراحتی شما چیست؟ جواب داد من این قدر پول دارم که بزرگترین تاجر این شهر هستم امّا راضی نیستم. مایلم از آنچه هستم بزرگتر شوم. مرد حکیم گفت مثلاً میخواهی چه بشوی؟ بازرگان پاسخ داد مایلم حاکم این شهر باشم. حکیم گفت اگر تو را والی این ایالت کنم نه فقط حاکم شهر، بلکه کلّ ایالت، راضی میشوی؟ مرد تأمّلی کرد و گفت حقیقت مطلب این که راضی نخواهم شد. میخواهم وزیر باشم. تو را وزیر خواهم کرد امّا صادقانه جواب بده آیا راضی خواهی شد؟ بعد از آن او خواست پادشاه کشور بشود. تو را پادشاه میکنم، آیا خشنود خواهی شد؟ چیزی غیر از این نمیخواهی؟ مرد بازرگان جواب داد، بعد از آن كه ديگر هیچ چیز نیست. عبدالبهاء رو به شاهزاده کرد و گفت: حضرت والا، من همان هیچ چیز هستم.
رسالهٔ مدنيّه – عبدالبها ص ٢- رسالهای خطاب به حکما و اهالی ایران که در سال ۱۸۷۵ نوشته شده است. ↩︎
دکتر ت. ک. چِینی، دینشناس مشهور اهل آکسفورد، از عبدالبهاء به عنوان «سفیری برای نوع بشر» ياد کرده است. ↩︎
- «دو ندای فلاح و نجاح» اثری از عباس افندی
- بهاءالله، الواح بعد از کتاب اقدس ص٣١


