بهاءالله و خشونتپرهیزی
بهاءالله آیین بهائی را در قرن نوزدهم و در ادامهی جنبش بابی تاسیس کرد. اکثریت پیروان آیین بابی به او گرویدند و او تحولاتی بنیادین در این جامعه به وجود آورد، از جمله، شیوهای تازه برای مشارکت در تحول جامعه. بهاءالله خود را پزشکی آسمانی میدانست که برای درمان دردهای جهان بشری آمده است. شیوهای که او برای تحولآفرینی ابداع کرد، خود از چشمگیرترین نوآوریهای آیین اوست.
بهاءالله از خاندان وزارت بود و مجالِ دولتمردی در دربار پادشاه ایران را داشت، اما برای مشارکت در تحول جامعه راهی جز سیاستمداری برگزید. به علاوه، برخلاف رویهی بابیان که همچون مسلمانان حکم جهاد داشتند و برای دفاع از جان و فرزندان خود دست به شمشیر میبردند، بهاءالله استفاده از هر نوع خشونت را برای تحول اجتماع نالازم و نامناسب میشمرد. به ویژه از بهائیان خواست که از هر نوع تحمیلگری با هدف حفظ یا گسترش اندیشه و آیین خود به کلی احتراز کنند. شمشیر را زمین بگذارند و به جای آن گفتار فروتنانه در پیش گیرند: «به یاریِ باری [خداوند]، شمشیرهای برندهی حزب بابی به گفتار نیک و کردار پسندیده به غلاف راجع [بازگشته]. لازال [همواره] اخیار [نیکان] به گفتار حدائق وجود [باغهای هستی انسانها] را تصرف نمودهاند».
نگاه تازهای به قدرت
احتراز بهاءالله از خشونت به هیچ وجه تصادفی نبود. در بُن انتخاب بهاءالله فهمی متفاوت از قدرت و ماهیت آن قرار داشت. او برای «غلبهی ظاهره» ارزش چندانی قائل نبود. آن را نتیجهی فرعی و کماهمیتِ «غلبهی حقیقی» میدانست. به گفتهی او «هرگز سلطنت ظاهره نزد حق و اولیای او معتبر نبوده و نخواهد بود». قدرت مبتنی بر زور را پدیدهای لازم ولی نتایج آن را بسیار گذرا میشمرد. از دیدگاه او، در نتیجهی اجبارِ مبتنی بر خشونت، «چند صباحی مردم به حسب ظاهر تمکین مینمایند [اطاعت میکنند] ولکن به قلب همه مُعرِض و مُدبِرند [رویگردانند].»
او قدرت حقیقی را چیزی نمیدانست که کسی یا گروهی بتواند تصاحب کند یا علیه دیگران به کار برد. قدرت حقیقی متعلق به کسی یا بخشی از جامعه نیست، بلکه از دیدگاه او، قدرت به تمام جامعه تعلق دارد. نتیجهی وجود چنین قدرتی در یک جامعه این است که قادر است برای حرکت به سوی مدنیتی جدید خود را با کارآمدی متحول سازد. مثلا جامعهای میتواند حاوی این قدرت باشد که تبعیض نسبت به زنان یا بیسوادی و جهل را از درون خود ریشهکن کند، یا بلای خانمانسوز اعتیاد را رفع کند، یا با تغییر الگوی زندگی جمعی محیطزیست خود را حفظ کند. برای ایجاد این چنین قدرتی در جامعه، زور و سرکوب و خشونت چندان به کار نمیآیند، چرا که چنین قدرتی نتیجهی هماهنگی و همکاری و همفکری میان همهی اجزای جامعه است، نه اختلاف و اجبار. او قدرت به این معنا را نتیجهی گسترش دانش، گفتار پاک، کردار پسندیده به ویژه نیکوکاری و بردباری میدانست. «اعمال طیبه [کردار نیکو] و اخلاق مرضیه [پسندیده] جنداللهاند [لشگریان خداوند هستند] در این ظهور اعظم و همچنین کلمهی طیبهی مبارکه [گفتار پاک و ستوده] این جنود [لشگرها] جذاب قلوبند و فاتح ابواب مدائن [گشایندهی دروازههای شهرها] این سلاح اَحَدّ [تیزتر] از سلاح عالم [همهی اسلحههای موجود در جهان] است.»
قدرت نهفته در یگانگی نوع بشر
بهاءالله باور داشت که به دلیل بیماریِ اختلاف و تفرقه، قدرت بالقوهی عظیم و مکنونی در جهان انسان از تحقق بازمانده است. همچنان که یگانگی و اتحاد باعث افزایش قدرت در جوامع میشود، دشمنی و عناد آن را کاهش میدهد. یک جامعهی متشتت و تفرقهزده توان اندکی برای رفع چالشها و تحول و سازگاری خود با شرایط جهان نو دارد. هر آنچه بر منازعات میان احزاب، گروهها و کشورهای مختلف بیفزاید، آسیبی بر هدف جنبشی خواهد بود که مبتنی بر اصل یگانگی است. به همین دلیل بهائیان در مواجهه با چنین موقعیتهای مناقشهانگیزی بسیار محتاط هستند که مبادا خود عامل اختلاف بیشتر شوند و بر ضعف و بیماری جهان بیفزایند. اما احتراز از دامن زدن به اختلافات و تشدید تفرقه، چنانچه خواهیم دید، به معنای بیاعتنایی یا کنارهگیری یا حتی بیطرفی در مناقشات روز نیست. مقصود نهایی بهاءالله نه ایجاد قدرت در یک جامعهی خاص بلکه ایجاد قدرتی بیپایان در تمامی نوع بشر بود تا با بهکارگیری آن از دوران پراضطراب بلوغ خود گذر کند و تمدن جهانی تازهای بیافریند. از این رو، غایت آیین خود را یگانگی نوع بشر قرار داد. باور داشت که مردم زمین میتوانند و میباید که مانند اعضای یک پیکر شوند. «عالم را به مثابهی هیکل انسانی ملاحظه کن.» اعضای این پیکر یکسان نخواهند بود. هر کدام کار ویژهی خود را خواهند داشت. اما همه در هماهنگی و سامان خواهند زیست. و از این هماهنگی قدرتی عظیم به وجود خواهد آمد که به همهی آنها تعلق خواهد داشت.
یگانگی نوع بشر در گفتار بهاءالله بیان آرزویی مبهم نیست. وقوع آن مستلزم تحولات فردی و اجتماعی معین و ضروری است. برابری زن و مرد؛ وحدت سیاسی جهان؛ آزادی عقیده و بیان و جستجوی واقعیت؛ ترک تعصبات دینی، نژادی، قومیتی و زبانی؛ صلح عمومی و ایجاد سازوکاری بینالمللی برای داوری میان کشورها و جلوگیری از جنگ؛ ضرورت تربیت معنوی نوع بشر؛ وجود یک زبان و خط جهانی؛ عدالت اقتصادی؛ ضرورت انطباق علم و دین؛ و منع هر شکلی از اختلاف دینی از دید او برخی از مستلزمات اصل یگانگی نوع بشرند. تنها بعد از تحقق این مستلزمات است که میتوان عالم را هیکلی یگانه تلقی کرد.
از دیدگاه بهائیان ساختن چنین جهانی متحد تنها کار آنان نیست. «براستی تمدّنی که بشریّت را به سوی خود فرا میخواند تنها از طریق مساعی جامعۀ بهائی به وجود نخواهد آمد. گروهها و سازمانهای متعدّدی تحت تأثیر روح همبستگی جهانی… در استقرار تمدّنی که مقدّر است از میان اغتشاش و آشوب جامعۀ امروز ظاهر گردد سهیم خواهند بود.» با این حال، بهاءالله از بهائیان میخواست که در جریان استقرار این تمدن جدید مشارکت کنند و بسا که نقشی مهم و یگانه ایفا کنند.
دگرگونی؛ ویرانگری و سازندگی
از دیدگاه بهائیان جهان آدمیان تحت تاثیر روح زمانهی ما در حال دگرگونی است. این روح زمانه، به قامت دو نیرو ظاهر میشود: نیرویی ویرانگر که هر آنچه را با روح زمان ناسازگار است، از میان بر میدارد و نیرویی سازنده که عناصر تازهی جهانی نو را میآفریند. دگرگونی نیازمند این هر دو، یعنی ویرانیِ کهنگیها و آفرینش تازههاست. این دو نیرو همکار و همیار یکدیگرند و هر دو از روح زمانه نشئت گرفتهاند.
مثلا برابری زنان و مردان بخشی از روح زمانهی ماست. هر ساختار، نهاد و سازمان اجتماعی (مثلا خانواده، دین یا دولت) باید با این روح همساز شود. اگر جز این باشد، این روح زمانه در قامت نیروهایی ویرانگر (مثلا خانوادهستیز، دینستیز یا دولتستیز) نهاد یا ساختار ناسازگار را از اثربخشی خواهد انداخت و بنیان آن را تضعیف و ویران خواهد کرد. اما همین روح زمانه در قامت نیروهایی سازنده به دگرگونی جامعه جهت و شکل خواهد داد. برابری زن و مرد میتواند در قامت نیرویی سازنده، انسانها، روابط و نهادهایی نو بیافریند. خانوادهای نو، دولتی نو، قانونی نو و جامعهای نو باید پدید آیند تا بتوانند ارکان جهانی تازه باشند. انسان هم در اثر همین نیروها به انسانی نو تبدیل خواهد شد.
هر دگرگونی هم نیازمند نیروی ویرانگر و هم نیازمند نیروی سازنده است. بهاءالله نیروی ویرانگر را واقعیتی لازم، اما سایهای در دنبالهی نیروی سازندگی میدانست. از دوستان و هماندیشان و پیروان خود میخواست که بکوشند تا قوای خود را هر چه بیشتر بر سازندگی متمرکز و با همکاریِ هم در آفرینش جهانی نو مشارکت کنند.
ضرورت دگرگونی بنیادین نهاد دین
به باور بهاءالله یکی از ساختارهای اجتماعی که باید از بنیاد دگرگون شود، دین است. بهاءالله تنها قصد تاسیس آیینی جدید نداشت. در پی آن بود که چیستی و کارکرد دین در جامعه را از بنیاد دگرگون کند و آن را از محدودیتها و تنگناهای کهنهی فرسوده رها سازد و نهادی شایستهی عصر یگانگی نوع بشر بیافریند. به گفتهی شوقی افندی:
«…این واقعیت باید همواره مد نظر باشد که حضرت بهاءالله دینی جدید به وجود نیاوردهاند که در کنار سازمانهای پرشمار و تفرقهآفرین کنونی قرار گیرد. بلکه ایشان میخواهند مفهوم دین را به عنوان نیرویی اصلی که به فرایند پرورش آگاهی شکل میدهد، از بنیاد متحول سازند. از آنجا که کل نوع بشر با تمام تنوع خویش، گونهای واحد محسوب میشود، آن فرایند تغییرآور که به خواست خداوند خصوصیات ذهن و قلب را در کنه تمامی نوع بشر متحول میسازد نیز فرایندی واحد است.»
شایستهی عصر یگانگی این است که اذعان کنیم، خداوند یگانه و در نتیجه دین نیز یگانه است، و همهی ادیان بزرگ جلوههایی از همین دین یگانه هستند. نیروی سازندهی دین را در دوران یگانگی نوع بشر باید از اوهام و منازعات مذهبی آزاد کرد. دین باید تعهدی عمیق به انسانیت مشترک میان نوع بشر به وجود آورد، نه سرسپردگیهایِ فرقهای و دیگریستیز. باید حامی و موید علم باشد نه منبع خرافات و علمستیزی. باید رسم دوستی و آشتی بیاموزد نه دشمنی و خودبینی. باید سدی در برابر خشونت باشد، نه عامل آن. نباید بازیچهای در دست طرفین اختلافات سیاسی باشد یا به دشمنیهای قومی یا ملی یا طبقاتی دامن زند، بلکه باید یاور انسانها باشد تا از این محدودیتها فراتر روند و حقیقت انسانیت خود را بپرستند. تنها در این صورت است که دین میتواند با عصر یگانگی نوع بشر سازگار بماند.
«هدف این آیین به دور از آن است که بخواهد به نظامهای موجود دینی، دین تازهای بیافزاید، نظامهایی که با ایجاد سرسپردگیهای متضاد با یکدیگر در نسلهای پیاپی، صلح و آرامش نوع بشر را خدشهدار کردهاند. این آیین در پی آن است که در هر یک از پیروان خود عشقی تازه و تحسینی حقیقی نسبت به وحدت بنیادینی ایجاد کند که ادیان مختلف در زیر خیمهی آن میآیند».
کوشش در جهت یگانگی
گام برداشتن در جهت اجرای این اصول و برساختن اجتماعی نو در دل جامعهای متعصب و بیتحرک، کاری پرخطر و مشقتبار بود. بهاءالله از تجربهی شخصی خود میدانست که در مقابل تحولخواهی همواره واپسگرایی قد علم میکند و هر نوآوری، همواره حسادت و کهنهپرستی در پی دارد. خود به علت خدمات و نوآوریهایش، به جای ارج دیدن، به حبس و تبعید و زجر دچار شد و مناصب و اموال فراوان خود را از دست داد. «ای حبیب من، این طایر [پرندهی] هوای الهی را غُرابِ [کلاغهای] کین [کینهورزی] در کمین و این صید برّ [دشت] عشق را صیاد حسد در عقب»
اما با این همه، این جفاها سبب نمیشد که بهاءالله در پی کسب قدرت سیاسی بیفتد، یا سلاح و خشونت برگزیند. باور داشت که پافشاری بر سازندگی، پایداری در نیکومنشی، و بردباری در سختی، خود عاقبت به ثمر مینشیند و به آگاهی همگانی میانجامد و روزی سیلی از مردمان خوشطینت، آگاه و متحد، دست به دست یکدیگر میدهند و به پشتیبانی هم دست کوتهبینیها و واپسگراییها را کوتاه میکنند. «بگو ای دوستان، ترس از چه و بیم از که؟ گِلپارههای عالم به اندک رطوبتی متلاشی شده و میشوند. نفسِ اجتماع [اتحاد و همکاری] سبب تفریق [پراکندگی و شکست] نفوس موهومه است. نزاع و جدال شَأنِ [شایستهی] درندههای ارض [زمین]…»
ساختن یگانگی با ابزار یگانگی
یگانگی در روش بهاءالله برای تحول، هم مقصد و هم مسیر است. چنین فرایندی بر قدرت الگوسازی متکی است. برای کمک به تاسیس یگانگی در هر پهنهی گستردهتر، میتوان با ایجاد الگویی از آن در دایرهای کوچکتر آغاز کرد. در واقع، هر باورمند به بهاءالله کار را از خویشتن و خانواده و نزدیکان خود آغاز میکند. به مدد همکاری، روح آشتی و مهربانی و خدمت و فداکاری را در دایرهی کوچک اطراف خود تحکیم میکند. «به اتفاق آفاق عالم منور و روشن و مقصود از اتفاق، اجتماع است و مقصود از اجتماع، اعانت یکدیگر. و اسبابی که در ظاهر سبب اتحاد و الفت و ارشاد و محبت است، بردباری و نیکوکاری است.» بهاءالله از پیروان خود میخواست که در هر کجا هستند، گرد هم آیند و نمونهای از اتحاد و نیکوکاری و خدمت باشند و به نوری برای جامعهی اطراف خود مبدل شوند. در پهنهای گستردهتر، ایجاد یگانگی را میتوان با مشارکت در زندگی یک اجتماع کوچک، متنوع و متحد مانند جامعهی بهائیان یک شهر گسترش داد. این اجتماع کوچک خود میتواند الگو و پیشرانندهای برای قوای یگانگی در پهنهی جامعهای به مراتب گستردهتر از خود، شاید در تمام شهر، باشد. در پهنهای بسیار وسیعتر، جامعهی جهانی بهائی نمودار تلاشی است برای ساختن الگویی که بتواند الهام بخش فرایندهای اتحاد در میان تمامی نوع بشر باشد. «قسم به آفتاب حقیقت نور اتفاق آفاق را روشن و منور سازد».
بهاءالله و پیروان او قدم در این راه گذاشتند. در طول چندین دهه، اجتماع بالندهای به نام جامعهی جهانی بهائی به وجود آوردند که به سراسر جهان منتشر شد و تنوع آن نمونهای از تمامی نوع بشر است. از کسانی که به آنان میپیوستند، نمیخواستند که تعلق خود به وطن یا قومیت خود را کنار گذارند یا دست از تحسین ادیان گذشتهی خود بردارند. حفظ تنوع، لازمهی ساختن این الگویِ یگانگی نوع بشر بود. اما همه دعوت میشدند که از تعلقات محدود خود فراتر روند و تعهد بزرگتری به انسانیت مشترک میان تمامی نوع بشر داشته باشند.
«آیین حضرت بهاءالله به واسطهی نیروی خلاق و نظمدهنده و شرافتآفرین خویش، نژادها، ملیتها، گروهها و طبقات مختلفی را که بدان پناه آوردهاند و به هدف آن تعهدی خللناپذیر دارند، به خود جذب کرده است… این آیین، وطندوستی این پیروان را حفظ کرده و وفاداریهای محدودتر آنان را حمایت کرده است، اما در عین حال آنان را به عاشقان نوع بشر مبدل ساخته و ارادهی آنان را برای دفاع از منافع عالی و نهایی تمامی بشریت مستحکم کرده است… این محبت فراگیر و متعالی که پیروان آیین بهائی نسبت به همهی همنوعان خویش از هر نژاد و گروه و طبقه و ملتی احساس میکنند، نه رازآلود است و نه میتوان آن را رفتاری ساختگی دانست. این محبتی خودانگیخته و واقعی است.»
اما تلاش بهائیان محدود به ساختن الگویی تازه از زندگی جمعی در بستر اجتماع خود نیست. سازندگی در خلاء انجام نمیشود. بهائیان در کوششهای خود به طور منظم با دیگران تعامل میکنند و این تعامل بخش مهمی از کوششهای آنهاست. آنها در برنامههای خیرخواهانه و تحولآفرین در جامعهی اطراف خود مشارکت میکنند، البته به شرط آنکه این همکاری با اصول بنیادین آیینشان، به ویژه یگانگی نوع بشر، در تضاد نباشد و بر رنج بشر نیفزاید. هر چند به ضرورت و اهمیت کوششهای سیاسی اذعان دارند، در اعمال سیاسی با هدف تصاحب قدرت وارد نمیشوند، اما از هر فرصتی استفاده میکنند تا آموختهها و پرسشهای خود را با دیگر تحولخواهان جامعه در میان گذارند. در گفتگویشان با دیگران، آفاق اندیشهی خود و ایشان را گسترش میدهند. ورای ظلم و عدوان مینگرند و هرگز هویت خود را از سازندگان مدنیتی جدید به قربانیان ظلم تقلیل نمیدهند. به خواستههای نامشروع هرگز تمکین نمیکنند و به تهدید بدخواهان از سازندگی دست بر نمیدارند، حتی اگر کار به جانفشانی کشد. با این کار میکوشند آتش شوقِ جهانی بهتر را در زندگی خود و دیگران شعلهورتر سازند. «شما باید در این مورد یعنی خدمت به عالم انسانی جانفشانی کنید و به جانفشانی شادمانی و کامرانی نمایید.»
ساختن اجتماعی نو در میان ایرانیان
نمونهای از آنچه گفتیم، جامعهی بهائیان ایران است. بهاءالله و جانشین او عبدالبهاء، اجتماعی متنوع و متحد و مدرن در ایران به وجود آوردند. این اجتماع شامل کسانی از تمام ادیان، اقوام و طبقات ایرانیان بود. گفتار بهاءالله به گونهای بود که تازهواردان ناچار نبودند از پیشینهی فرهنگی خود رویگردان شوند یا فرهنگی یکپارچه را بپذیرند. او تنوع فرهنگی ایرانیان را ثروت آنان میشمرد و نمیخواست جامعهای یکدست ایجاد کند.
ساختن اجتماعی متنوع و متحد کار آسانی نبود. مردم ایران دچار تفرقه و دشمنیهای دیرینه بودند. هر بخش از این جامعه در هر فرهنگ خود جنبههایی داشتند که از نفرت و دشمنی با دیگران نشئت گرفته بود. بهاءالله از آنان که به او پیوسته بودند، میخواست که فرهنگ خود را با اصل یگانگی هماهنگ و تعصبات و دشمنیهای گذشته را رها کنند. فکر جنگ و نفرت و دیگریستیزی را کنار گذارند و اندیشه و گفتار دشمنیآفرین را ترک کنند. به جای کنارهگیری با همهی مردم معاشرت کنند. به جای خودبرتربینی و خودمحقانگاری، راه فروتنی پیش گیرند و برای سخنان دیگران گوشی شنوا داشته باشند. امور جامعهی خود را با مشورت اداره کنند و از استبداد و تبعیض دوری جویند. جامعهی بهائیان نمونه و بستری شد که در آن بخشی از مردمان متنوع ایران، سازگاری با یکدیگر را آموختند. مردمانی از هر دین و قوم و فرهنگ به آفرینش الگویی نو از زندگی پرداختند، الگویی که در آن اصل یگانگی در اتحاد عناصر متنوع مشهود بود.
ساختن این الگوی کوچک یگانگی، به معنای یادگیری دربارهی پرسشهایی مهم بود: چگونه میتوان هر نوع تبعیض و تعصب، به ویژه نسبت به زنان، را ریشهکن کرد؟ چگونه میتوان با نشر دانش و آموزش علم بر تعصب و خرافات غلبه کرد؟ چگونه میتوان با حفظ جنبههای معنوی زندگی، از توانمندیهای علم به شکلی کامل بهره برد و آن را به ستون پیشرفت جامعه مبدل ساخت؟ چگونه میتوان بر علمستیزی بعضی دینداران و خرافات و تعصبات غلبه کرد؟ چگونه میتوان دیگریستیزی قومگرایانه یا ملیگرایانه و مادیگرایی خشک و متعصبانه را تعدیل کرد؟ چگونه میتوان یگانگی را بر ستون عدالت و انصاف و جستجوی آزاد حقیقت بنا کرد؟ چگونه میتوان فرزندانی پرورش داد که در عین تعهد به یگانگی نوع بشر، از هیچ فداکاری برای وطن خود فروگذار نکنند؟ بدون جستجوی پاسخهایی ولو ناکامل برای این پرسشها، بنای جامعهی بهایی امکانپذیر نبود.
عبدالبهاء، فرزند بهاءالله، در سفرهای خود در آمریکا از این دستاورد بهاءالله چنین یاد کرده است: «در زمانی که در ایران حرب و جدال بود حرب بین ادیان بود حرب بین مذاهب بود ادیان دشمن یکدیگر بودند از یکدیگر احتراز میکردند و یکدیگر را نجس میدانستند حرب بین اقوام بود حرب بین دول بود حرب بین اقالیم بود در همچو وقتی و همچو ظلمتی حضرت بهاءالله ظهور کرد و آن ظلمات را زائل کرد و اعلام وحدت عالم انسانی فرمود اعلان وحدت جمیع ادیان کرد اعلان وحدت جمیع اقوام کرد کسانی که نصح آن حضرت را پذیرفتند الان با یکدیگر در نهایت الفتند… مثلا ملاحظه میکنی مسیحی مسلمان یهود زردشتی بودایی در نهایت الفت در یک انجمن جمع میشوند و جمیع متحد و متفقند نه نزاعی نه جدالی نه حربی نه قتالی».
جامعهی بهائی ایران در مقام یک کنش جمعی برای تحول جامعه
هر چند بهائیان هرگز ادعای کمال نداشتهاند، هر ناظر منصف و آگاهی گواهی میدهد که نفس حضور اجتماع بهائیان در دل جامعهی ایران، عامل ترقیاتی چشمگیر و بر روند مدرن شدن ایران عمیقا اثرگذار بوده است. مدتها پیش از آنکه «ممالک محروسه»ی دوران قاجار که ارتباط ارگانیکی با هم نداشتند، به قامت ملتی مدرن درآید، اجتماع بهائیان ایران به عنوان یک الگو نشان داده بود که ایرانی مدرن، متنوع و متحد بیتردید امکانپذیر است. مطابق با پیشبینی بهاءالله، بهائیان برای مشارکت در بهروزی ایرانیان، به قبضهی قدرت نیازمند نشدند و محتاط بودند که به اختلافات میان گروههای متضاد فکری یا سیاسی دامن نزنند. تاثیر ژرف آنها در تنوع اجتماع متحدشان، اشتیاق توقفناپذیرشان به نشر دانش، شیوهی آشتیجویانهشان، روش همیاری و گستردگی افقهای چشماندازی بود که در مقابل خویش و دیگران آشکار کردند.
نیروهای واپسماندگی اجتماعی از آغاز عصر ما در صدد توقف حرکت مردم ایران به سوی ایرانی مدرن و متکثر بودهاند. هر چه زمان گذشته، آنان بیشتر از حضور اجتماع بهائیان احساس خطر کردهاند. بیشتر دریافتهاند که وجود این الگوی متفاوتِ زندگی، تهدیدی برای نظم بیمار موجود است. دریافتهاند که برای جلوگیری از تحولات بیشتر، باید برای نابودی این الگوی جمعی به هر خشونت ممکن دست یازید. عزم خود را جزم کردهاند که نه تنها جامعهی بهائیان را از بیان آموختههای خود منع کنند و نه تنها آنها را از مشارکت در آبادانی ایران باز دارند، بلکه از آن مهمتر، این الگوی امیدبخش را از مقابل چشمان ایرانیان محو کنند. خشونتهای بیامان حکومت اسلامی آخرین مرحله از این تلاشها برای ریشهکنیست. اما همانطور که بهاءالله پیشبینی کرده بود، در نتیجهی این خشونتها خیرخواهی و خدمتگزاری بهائیان بیشتر به اثبات رسید و سوءتفاهمات دربارهی آنها در میان مردم بیش از پیش برطرف و ارزش آموزهها و آموختههای بهائیان دربارهی ایرانی متنوع و متحد و مدرن قدر دانسته شد. نتیجهی نهاییِ سرکوب بهائیان، اتحاد مردم ایران بر دفاع از این هموطنان خدوم و بیگناه خود و استقبال بیشتر ایرانیان از همآموزی با بهائیان و دستیافتن به افقهای باز اندیشه و عمل بوده است.
بهائیان در دوران طولانی سرکوب به تدریج تجربههای زیادی کسب کرده و ابزارها و شیوههایی مسالمتآمیز و خشونتپرهیز اما کارآمد برای استقامت سازنده، حفظ پویایی جامعهی خود در شرایط سخت و دفاع از خود در برابر تهمت و دروغ و تبعیض یافتهاند. آنها آموختهاند در برابر پروپاگاندا و خشونت زبانی مقاومت کنند و در هر موردی حقیقت را به شکلی کارآمد نشر دهند. فراگرفتهاند که تفرقهافکنی سرکوبگران را با تلاش مستمر برای حفظ وحدت خنثی کنند. آنها این ابزارها را نه فقط برای دفاع از جامعهی خودشان بلکه برای دفاع از حقوق همهی هموطنان به کار گرفتهاند. برای مثال، در چهل و سه سال گذشته، جامعهی بهائی به طور مستمر در بستر سازمان ملل از حقوق انسانی تمام ایرانیان دفاع کرده و به ویژه هر سال خواستار شکلگیری مکانیسمهای قانونی برای پاسخگو کردن حکومت ایران در قبال نقض حقوق بشر بوده است.
در چند سال اخیر، اکثریت بزرگی از ایرانیان نیز برای حفظ و دفاع از اجتماع کوچک بهائیان بپاخاستهاند. دفاع وسیع مردم ایران از بهائیان روستای روشنکوه نمونهای از این حفظ و دفاع است. اگر معیار قدرت را همچون بهاءالله توانایی جامعهی ایران برای ایجاد تحول و ترقی در دل خود بدانیم، کارزار ایرانیان برای دفاع از بهائیان خود شاهدی بزرگ و نمونهای راهگشا از افزایش قدرت در جامعهی ایرانی است که میتواند از اقلیتهای خود در برابر اکثریتگرایی دفاع کند. جامعهی بهائی ایران در نزدیک به دو سده سرکوب بیامان، زخمخوردهتر اما قدرتمندتر و پرنفوذتر از هر زمان دیگر، سازنده بر جای ایستاده است و همچنان میکوشد که همچون چراغی در شب، در گشودن راهی نو در کنار سایر ایرانیانِ پیشرو باقی بماند.