منافع مادی در تخریب میراث فرهنگی بهائیان

ساموئل بختیاری

این مطلب، بازنشر مقاله‌ای است که در تاریخ ۱۵ دسامبر ۲۰۱۴ در وب‌سایت ماهنامه خط صلح منتشر شده است.

میراث فرهنگی تنها بیان یک تاریخ نیست، بلکه بیان دیدگاه‌های مختلف نظیر ایدئولوژی مردمان آن سرزمین، افتخارات ملی، ایده‌های رمانتیک، خلاقیت، هنر، اقتصاد و سیاست آن‌ها می‌باشد. این میراث چه ابنیه‌ی تاریخی باشد و چه فضاها و منظرهای طبیعی حفاظت شده، دائماً در معرض خطرات تخریبی ناشی از تاثیر گذشت زمان، اعمال غیر مسئولانه‌ی افراد، فرسایش، رطوبت، آلودگی، گسترش شهرسازی، توریسم گروهی و همگانی هستند.

اما تخریب عمدی میراث فرهنگی حکایت دیگری‌؛ تخریب کنندگان با یک ایده‌ی روشن و مشخص دست به این کار می‌زنند. البته این تخریب میراث فرهنگی می‌تواند مسائلی چون نسل کشی و مهاجرت‌های اجباری را نیز شامل شود.

اگر با نگاهی خالی از رسوبات عقیدتی و پیشداوری به تخریب میراث فرهنگی بخشی از جامعه‌ی ایران، یعنی بهائیان، نیک بنگریم به درستی شاهد محروم کردن کل جامعه‌ی ایران از برخی مولفه‌های فرهنگی کشور خواهیم بود.

برخلاف باور عموم، تخریب اماکن مقدس بهائیان ایران تنها مربوط به روزهای پس از پیروزی انقلاب در ایران نیست. از دوران شاهان قاجار تا امروز این ستم ملی بر بهائیان ایران اعمال می‌شود. شوربختانه این ستم گاهاً با سکوت و برخی اوقات با تشویق جامعه‌ی ایرانی نیز همراه بوده است. حکومت‌های ایران در برهه‌هایی از تاریخ سرنوشت و زندگی بهائیان را وجه المصالحه‌ی خود و طبقه‌ی روحانی قرار داده‌اند تا با استفاده از نفوذ طبقه‌ی روحانی سکان افکار عمومی را به دست بگیرند.

در اردی‌بهشت سال ١٣٣۴ حجه الاسلام فلسفی بر بازوی سربازانی که مشغول تخریب «حظیره‌ القدس» بودند بوسه می‌زد و دوشادوش سپهبد تیمور بختیار نخستین رئیس ساواک، با کلنگ به جان این بنای به غایت زیبا افتاد.

پس از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ و روی کار آمدن یک حکومت مذهبی در ایران، بهائیان متهم به حمایت از حکومت شاهنشاهی شدند و مورد برخورد نظام جدید قرار گرفتند. دشمنی با بهائیان چندان ریشه دار و مستمر بود که حتی در روزهای انقلاب، در کنار تخریب نهادهای مالی و امنیتی حکومت، تخریب و آتش زدن اموال بهائیان فراموش نشد.

در سایه‌ی حمایت روحانیون صاحب قدرت، دایره‌ی تخریب گسترده‌تر شد و علاوه بر مکان‌هایی با پیشینه‌ی مذهبی و فرهنگی، خانه‌های اشخاص و گورستان‌ها نیز از هجوم در امان نماندند. بسیاری از اماکن بهائی به بهانه‌های واهی ویران شد؛ حکومت نوپا اگرچه در تمامی این حوادث مستقیماً دست نداشت، اما با سکوت خود نیز مشوق این اعمال بود.

تخریب منزل «سید علی محمد باب» در شیراز و منزل «بهاءالله» شارع دین بهائی، تنها نمونه‌هایی از تخریب میراث فرهنگی بهائیان است.

در حالی‌که در دین اسلام احترام قبرستان‌ها و درگذشتگان سفارش شده است و در پاره‌ای از موارد حتی نسبت به درگذشتگان کفار نیز تاکید شده است، بهائی ستیزان با هجوم به آرامگاه‌های بهائی، سنگ‌ها را شکستند و به مردگان نیز بی‌احترامی کردند. از جمله این تخریب‌ها می‌توان به تخریب قبرستان بهائیان در تهران، یزد و نجف آباد اشاره کرد که در طی آن، قبرستان بهائیان تهران به کلی تخریب و ویران گشت و بر روی آن، فرهنگسرا ساخته شد.

در سال ١٣٨۶جامعه‌ی بهائیان یزد اعلام کرد که گلستان جاوید، محل دفن نفوس بهائی، بار دیگر و برای چندمین بار در سالیان اخیر توسط ماشین‌های سنگین یا کشاورزی تخریب شده‌است. این درحالی است که بیش از بیست سال است نفوس بهائی فوت شده، در این مکان به خاک سپرده می‌شدند و از آخرین مراسم تدفین در این مکان بیش از چند ماه نمی‌گذشت و برای بار دیگر در سالیان اخیر حرمت و حقوق این نفوس مورد تعدی و تعرض واقع شد.

در سال ۱۳۸۷ در اقدامی مشابه قبرستان (گلستان جاوید) جامعه‌ی بهائی در شهر قائم‌شهر واقع در استان مازندران تخریب شد؛ با این تفاوت که این بار این هتک حرمت بیش از پیش بوده ‌است و قریب ۸۰ درصد از قبرها به وسیله‌ی لودر تخریب شده و تنها تعداد محدودی از قبور سالم مانده‌اند. در دی‌ماه ١٣٨٧ هم یک کامیون و یک بلدوزر با همراهی تعدادی از نیروهای لباس شخصی در قبرستان بهائیان درزی‌کلا قائمشهر اقدام به جمع آوری سنگ قبور و مسطح نمودن زمین نمودند. این روند تخریب تا امروز نیز ادامه دارد. البته تشدید اقدامات ضدبهائی مانند دستگیری‌های خودسرانه و در مواردی حتی قتل شهروندان بهائی به دست افراد ناشناس باعث شده است تا رسانه‌ها کمتر به این موضوع بپردازند. علاوه بر ایران، در مصر و عراق نیز برخی از اماکن مقدس بهائیان تخریب شد. به طور مثال در سال ١٣٩٢ محل سکونت «بهاالله» در بغداد تخریب شد و با این‌که این اتفاق در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران رخ داد، باز انگشت اتهام به سوی مقامات تهران بود.

این برخورد با بهائیان تا امروز به صورت نوسانی ادامه داشته است. در روزهای گذشته در فضای رسانه‌ای ایران اخباری منتشر شد که توجه بسیاری را برانگیخت، هجمه‌ی رسانه‌ای بر علیه ساختمان‌های بهائی که بیش‌تر در مورد کاخ ورسای تهران (منزل حبیب ثابت پاسال) نمایان شده است و دیگری درخواست حجت الاسلام رمضانی پور، امام جمعه‌ی شهرستان رفسنجان مبنی بر اخراج شهروندان بهائی از شهر خویش.

شاید کمتر کسی از خیابان جردن عبور کرده باشد و ساختمان مشهور “کاخ ثابت پاسال” یا کاخ ورسای تهران را ندیده باشد. ساختمانی با معماری ویژه به جا مانده از دوران پهلوی؛ دورانی که سبک زندگی مردم باختر زمین با شتابی خیره کننده در میان مردم ایران مرسوم شده بود. این ساختمان ویژه یک نماد است، نمادی از آن دوران.

قرار گرفتن این ساختمان در یکی از گران‌ترین محلات شمالی تهران چشم بسیاری را که به دنبال سود سرشار حاصل از برج سازی و ساختمان سازی هستند را به سوی خود جلب می‌کند و اما این‌بار و در همین راستا، بهائیان نیز مورد هجمه قرار می‌گیرند. حمله‌ی یکپارچه‌ی رسانه‌های محافظه کار به مالک قبلی این کاخ، حبیب ثابت پاسال، تاجر، صنعتگر و کارآفرین بهائی، در راستای کاستن از ارزش معنوی این اثر صورت می‌گیرد تا راه را بر تخریب آن هموار سازد. این رسانه‌های مهاجم به یقین آگاهند که بخشی از جامعه از این نوع اخبار متاثر شده و با آنان همگام می‌گردد.

این همه در حالیست که کارشناسان میراث فرهنگی، اهمیت این بنا را در حدی توصیف می‌کنند که بتواند “ثبت ملی” شود و با تغییر کاربری، به مکانی فرهنگی یا گردشی تبدیل گردد اما تلاش‌های حامیات میراث فرهنگی و فعالان معماری در ایران برای ثبت این خانه در سازمان میراث فرهنگی برای جلوگیری از تخریب آن تاکنون بی‌نتیجه مانده است و چه بسا که این بنا شبانه تخریب شود.

احمد محیط طباطبایی، تهران‌شناس و پژوهشگر حوزه‌ی میراث فرهنگی پیش‌تر در گفتگو با وب‌سایت هنرآنلاین دلیل سکوت سه دهه‌ی گذشته در خصوص کاخ ثابت پاسال و عدم وجود اطلاعات درباره‌ی آن در این سال‌ها را این موضوع دانست که “این خانه سی سال در اختیار وزارت اطلاعات بود و کسی از آن نه خبر داشت و نه آن را دید.”

صادق خلخالی، حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب، در کتاب خاطرات خود در خصوص این بنا نوشته است: “…از جماران که بیرون آمدم یک‌راست رفتم به خلوت‌ترین خانه‌ای که سراغ داشتم؛ خانه‌ای بزرگ به نام “ثابت پاسال”؛ از همان‌جا به دادستانی انقلاب زنگ زدم و گفتم بروید هرچه قاچاقچی مواد مخدر می‌شناسید دستگیر کنید. شب نشده بود که زیرزمین و انباری‌های خانه پر زندانی شده بود.”

اما در خبر دوم، امام جمعه‌ی رفسنجان گفته که ساکنان بهائی این شهر -که آن‌ها را “نجس” خوانده- باید آن‌جا را ترک کنند. آقای امام جمعه برای نشان دادن خباثت بهائیان، آنان را با یهودیان مقایسه می‌کند (توهین به جامعه‌ی یهودیان) و می‌گوید تعدادی از یهودیان نیز در بازار شهر کسب و کار می‌کنند، اما حکم آن‌ها با فرقه‌ی ضاله‌ی بهائیت فرق دارد؛ “بهائیت بر طبق فتوای مراجع نجس هستند.” امام جمعه در این‌جا با استناد به فتوی مراجع تقلید، خواستار اخراج بهائیان از خانه و کاشانه‌ی خویش است.

جامعه‌ی چندفرهنگی ایران همواره شهره به مدارای مذهبی و فرهنگی بوده است اما این انتقاد نیز به بخشی از جامعه‌ی ایران وارد است که در دویست سال گذشته با بهائیان نامهربان بوده‌اند. با ژرف نگری در این دو خبر می‌توان دریافت هنوز عده ای به دنبال گرم نگه داشتن تنور کینه توزی بر علیه بهائیان هستند، تنوری که گاهی اوقات منافع مادی نیز در پی دارد.

نفرت پراکنی از تریبونی که باید ناشر صلح و انسان‌دوستی باشد، تنها به تقویت خشونت در جامعه منتهی می‌شود. کدام وجدان بیدار و آگاهی می‌تواند همنوع خود را نجس بخواند و خواستار محرومیت او از زندگی در میهن خویش شود؟ سخنانی از این دست در ساده‌ترین حالت مانع حضور و ایفای نقش بهائیان در عرصه‌های اجتماعی کشور می‌شود و البته تاکنون نیز حضور بهائیان را بسیار کمرنگ کرده است، که عوارض جبران ناپذیری را می‌تواند بر پیکره‌ی جامعه وارد کند.

در نگاهی دیگر، شاید این نظریه پردازان خشونت به فکر آماده ساختن ذهن جامعه برای تصویب قوانین رسمی بر ضد بهائیان هستند. امروزه وقتی نامی از نظم، اجتماع و زندگی برده می‌شود ناخواسته در ذهن، مفهوم دولت متصور می‌شود. علت این تصور آن است که دولت در همه‌ی شئونات زندگی انسان دیده می‌شود. انسان‌ها دولت‌ها را در همه‌ی امور خود هم مسئول دانسته و هم این‌که خواهان آن هستند که آزادی آن‌ها را محدود نکنند. به عبارتی، یک انسان مدرن از دولت، انتظار خدمتگزار بودن را دارد و این در حالی است که ابزار انجام آن را نیز در اختیار آن قرار می‌دهد و خود را به تبعیت از خواسته‌های قانون شده‌ی خویش فرا می‌خواند. از این‌رو شهروند نیز خواست خدمت کردن دولت را از طریق همین قوانینی که وضع می‌گردد پیگیر می‌شود. وقتی دولت ها با وضع قوانینی شهروندان را ملزم به رعایت حد و حدودی می‌کنند، وظیفه‌ی پاسداری از حقوق شهروندان را نیز بر عهده دارند.

حمایت از حقوق کلیه‌ی شهروندان و حفظ میراث تاریخی آنان بخشی از وظائف دولت است. هیچ دولت مدرنی که صدها تعهد بین المللی را امضا کرده است، نمی تواند حقوق اقلیتی را در راستای مصلحت اکثریتی نادیده بگیرد.

در دنیای امروز هیچ دولت مدرنی دوست ندارد نامش در کنار گروه‌هایی مانند دولت اسلامی (داعش) و طالبان به عنوان تخریب کنندگان میراث فرهنگی و کوچ دهندگان اجباری قرار گیرد و دولت جمهوری اسلامی اگر خواستار ایفای نقشی موثر در معادلات منطقه‌ای و جهانی است، به طور حتم باید حداقل تعهدات بین المللی خود را رعایت کند.

نمایی از کاخ ثابت اسال