چندی است که اندیشه آزادی و دمکراسی و احترام به حقوق بشر در میان نویسندگان و روشنفکران ایرانی گامی بلند در جهت شجاعت و خودآگاهی برداشته است. روشنفکر در تحلیل نهایی کسی است که خودش بیندیشد و بر اساس خرد و بررسی واقعیتها به تحلیل جامعه پرداخته و دروغهای متداول فرهنگی را مورد سوال و کنکاش قرار دهد. نتیجه چنین اندیشهای روشن ساختن تاریکیهای ذهنی و تبعید دیوهای انسانستیز از تاریکخانههای فرهنگ اجتماعی یعنی تبدیل ناخودآگاه به خودآگاهی است. این حرکت چیزی جز بتشکنی و بازگشت انسان و انسانیت به خانه خویش نیست.
کار روشنفکر آن است که به تولد و ظهور انسان کمک کند. ظهور انسان به عنوان انسان به این معنی است که آدمی بر اساس حقیقت وجودش یعنی هشیاری و آزادی و اصالتش تعریف گردد و نه بر اساس ویژگیهای بدنی یا خاکی او. در جامعهای که انسان پدید آمده است و آدمها به عنوان انسان و نه حیوان و کالا مورد معامله و رفتار قرار میگیرند خبری از نظام کاستی، نظام نژادپرستی، نظام نجاست، نظام مردسالاری و نظام ارتداد و تبعیض و خفقان مذهبی نیست. آنچه که در همه این نظامها و فرهنگهای ضد انسانی مشترک است تقلیل هویت راستین و حقوق آدمیان به ویژگیهای بدنی و حیوانی یعنی نفی انسان به عنوان موجودی آزاد و اندیشمند است. در جامعهای که در آن انسان تولد یافته است آدمها همگی در برابر قانون مساوی هستند و کار نظامهای سیاسی و قضایی حفظ و پاسداری این تساوی حقوق است. وجود قوانین تبعیض علیه گروههای گوناگون بر اساس اعتقاد مذهبی یا جنسیت یا رنگ پوست یا آرمانهای اجتماعی آنها به این معنی است که قانون جامعه تبلوری از فرهنگی ضد انسان است. چنین فرهنگی کارش تبدیل انسانها به حیوان و یا یک شیئی بیجان یعنی انسانکشی و انسانزدایی است.
به همین دلیل است که علامت شاخص روشنفکر راستین دفاع از حقوق اقلیتهایی است که در تاریخ آن جامعه آماج نه تنها ظلم و تبعیض بودهاند بلکه فرهنگ انسانزدا نیز با بهانهها و دلیل تراشیهای گوناگون به مسخ حقیقت و توجیه ستم بر آن اقلیتها پرداخته است. رسالت اندیشمندی که حاضر نیست حرکت رهاییبخش اندیشه آزادش را در معبد زور و زر قربانی نماید این است که این دروغهای شایع فرهنگی را مورد سوال قرار دهد و به ایجاد فرهنگی معطوف به برابری حقوق همگان و آزادی عقیده و اندیشه کمک نماید. به عنوان مثال روشنفکر کسی بود که در زمانی که بردهداری بر اساس هزار دروغ نژادپرستانه مورد قبول عامه مردم بود و رهبران دینی هم بردهداری را قانونی ازلی و اراده تغییرناپذیر الهی معرفی میکردند از حق آزادی همگان به عنوان حقوق انفکاکناپذیر بشر دفاع مینمود و ورشکستگی و پوشالی بودن آن عقاید ارتجاعی را نمایان میساخت. این است که روشنفکر بودن نیازمند استقلال فکری انصاف، شجاعت و انقطاع است.
هر فرهنگی به گونهای وسواسی در مورد یک اقلیت به خصوص دست به دروغپردازی و افترا و تخیل میزند و خود را بر اساس تضاد با آن اقلیت تعریف میکند. در نظامهای نژادپرست این اقلیت نژادی مظلوم است که به عنوان «دیگر» آن جامعه و فرهنگ تعریف میشود و هرچه که در آن جامعه پلید و نفرتانگیز تلقی میشود به آن گروه نسبت داده میشود و در عین حال برای اینکه دروغ بودن این تصویر واژگون برای مردم روشن نشود هر گونه ارتباط نزدیک با آن گروه ستمدیده ممنوع و منفی تلقی میگردد و آن گروه نجس و ناپاک و آلوده قلمداد میشود. در فرهنگ ایران این گروه «دیگر» بیش از هر گروهی اقلیت بهائی بوده است. در نتیجه نه تنها این گروه به طور منظم در صد و هفتاد سال گذشته مورد تبعیض و کشتار قرار گرفتند بلکه به علاوه دستگاههای سنتپرست فرهنگی نیز با هزار توهین و دشنام به توجیه این ستم پرداختند. این وسواس و تاریکی ذهنی و فکری تا بدان حد شدید بود که حتی برخی از نویسندگان و تحصیلکردههای ایرانی نیز علیرغم برخی بتشکنیهایشان در مورد فرهنگ بهائیستیزی به تکرار همان دروغهای ارتجاعی مشغول بودند یا لااقل در مورد این سادیسم فرهنگی که به نام خدا و حقیقت به انسانزدایی و انسانکشی میپرداخت و میپردازد سکوت میگزیدند.
اما خوشبختانه در دو سال گذشته موج روشنفکری ایرانی جهشی بزرگ یافته و بسیاری از نویسندگان ایرانی علاوه بر کنکاش در مورد جوانب گوناگون فرهنگ و جامعه ایرانی به شکستن بزرگترین تابوی فرهنگی ما یعنی سکوت درباره واژه «بهائی» پرداختهاند و با شهامت تحسینبرانگیزی این نقطه کور ناخودآگاه فرهنگی را نیز مورد بررسی قرار دادند و ستم و اجحاف بر بهائیان ایرانی را محکوم نمودند. بر این رادمردان و رادزنان رشید و پیشاهنگ ایرانی درود میفرستم. این روند مایه شادمانی هر ایراندوستی است چراکه نه تنها یک نوع به خصوص ستم و بیداد را در فرهنگ ما محکوم مینماید بلکه به علاوه طلیعهای است از اینکه اندیشه آزادی و حقوق بشر از حالت شعاری ناخودآگاه و انتزاعی خارج شده و در جهت واقعی شدن و خودآگاهی و انضمامی گشتن حرکت میکند. شکستن این تابو طلیعه تولد انسان در نظام فرهنگی و قانونی ایران است. 1
هر فرهنگ گروه «دیگر» را براساس عقدهها و حساسیتهای خودش تعریف میکند. در گذشته دو دسته از این عقدهها در فرهنگ قرن نوزدهم ایران رواج و قدرت بسیار داشتند. یکی عقدههای جنسی و دیگر عقدههای مذهبی. طبیعی است که در فرهنگ بهائیستیزی گذشته همواره بهائیان بر اساس این دو نوع افترا و مکانیزم فرافکنی روانی مورد توهین و مسخ و دشنام فرار بگیرند. پرتاب خیالی عقدههای جنسی به بهائیان ترفند کارایی در دست سنتپرستان بوده است. این تخیل بیمارگونه جنسی در مورد نام بهائی تا به حدی در تار و پود ناخودآگاه برخی از ایرانیان رسوخ داشته است که هنوز هم در قرن بیست و یکم شماری از مردم به آن باور دارند. مسئله دردناک فقط این نیست که این تخیلات جنسی بهائیستیزان همگی دروغ و عکس حقیقت است. دردناکتر از ان این است که رواج این باورها حکایت از این واقعیت میکند که تا چه حد امتناع از اندیشیدن و گریز از آزادی و خودکشی انسانیت در جامعه ما رواج داشته است. اتّهاماتی نظیر اینکه بهائیان در جلساتشان چراغ خاموش میکنند و هر کس با هر کس آمیزش جنسی مییابد یا اینکه بهائیان، مسلمانان کنجکاو در مورد آئین بهائی را به این نوع جلسات برای اغوا و فریفتن ایشان میبرند (که با اتّهام سنیان حاکم نسبت به شیعیان اسماعیلی برای منفور جلوه دادن آنها در میان مردم شباهتی عجیب دارد) دو نوع عملکرد اجتماعی داشت. از طرفی مردم را از بهائیان بیمناک و متنفر میکرد و از طرف دیگر جذابیت و خلاقیت فرهنگ سنتشکن بهائی را پنهان میساخت. پس علت جذابیت مردم به آئین جدید خلاقیت جهانبینی بهائی و انطباق آن با تولد انسان نیست بلکه اغوای جنسی و یا ریختن دوایی در چایی مجلس بهائی است که آدمها را میفریبد و آنان را ناخودآگاه بهائی میکند. یا هنوز هم هستند ایرانیانی که فکر میکنند در میان بهائیان برادر و خواهر با هم ازدواج میکنند. این در موقعی است که بهائیان در همه جای ایران و در هر محلهای بوده و میباشند و مردم هم آنها را میشناسند و آنها را میبینند. شاید نگاه میکنند ولی نمیبینند.
اما اگرچه در ایران قرن نوزدهم به خاطر نوع عقدهها و حساسیتهای فرهنگی آن زمان بهائیان به عنوان «دیگر» فرهنگی از طریق افتراهای جنسی و مذهبی مورد تحریف و مسخ قرار میگرفتند امّا در قرن بیستم و بیست و یکم حساسیت و وسواس فرهنگی جامعه ما بیش از هر چیز شکلی سیاسی به خود گرفته است به این معنی که اکنون مبنای اصلی برای تعریف «دیگر فرهنگی» خارجی جلوه دادن و جاسوس خارجیها بودن و ساخته روس و انگلیس و صهیونیزم بودن شده است. تردیدی نیست که فرهنگ ایرانی تا حدی شعار «کار انگلیسیهاست» را تا به حدی مورد اغراق و کلیبافی کرده است که هر گروه ایرانی گروه مخالف خود را جاسوس انگلیسیها میداند. رژیم فعلی ایران همه دگراندیشان را به جاسوس بودن متهم میکند و تقریباً همه مخالفان انقلاب مطمئن هستند که انقلاب اسلامی ایران توطئۀ انگلیسیها بود تا جلوی پیشرفت ایران را بگیرند. اندیشه توطئه به عنوان عامل اصلی بررسی تاریخی در واقع به شکل بیماری دسته جمعی در فرهنگ ما در آمده است و البته به همین دلیل است که ما هیچ وقت مسئولیتی برای چگونگی مسیر تاریخمان را قبول نمیکنیم و خود را صرفاً بازیچهای پذیرا در برابر نیروهای خارجی تصور میکنیم. البته شک نیست که بسیاری از گروههای خارجی در تاریخ ایران به استعمار و استثمار کشورمان پرداختند و تا آنجا که توانستند به توطئه و دسیسه علیه پیشرفت آن اقدام نمودند. ولی این به آن معنا نیست که همه چیز کار انگلیسیها است و هر آن کس که با ما متفاوت میاندیشد جاسوس خارجی است. در فرهنگ قرن بیستم ایران همسوی اهمیت یافتن هر چه بیشتر تعریفی سیاسی و ملی از هویت ایرانی شکل چیره بهائیستیزی نیز عوض میشود و به تدریج نوع اتّهامات به بهائیان به موازات این تغییر حساسیت دگرگون میگردد. جالب است که در ۶۰ سال اول آئین بهائی هیچ یک از مخالفان بهائی اعم از رهبران دینی یا رهبران سیاسی به هیچ وجه بهائیان را عامل سیاست خارجی نمیدانستند. حتی در زمان مشروطیت طرفداران «مشروعیت» مانند فضلالله نوری آئین بهائی را به این دلیل نفی میکردند که از نظر بهائیان باید همه ایرانیان صرفنظر از مذهبشان به عنوان شهروند ایرانی در مقابل قانون برابر و محترم باشند و البته برای فضلالله این باور کفر و محاربه با خدا بود. سردمداران سنتپرست در آن زمان بهائیان را به خاطر اعتقادشان به تساوی و تقدس حقوق همگان مورد طرد و دشنام و نفرین قرار میدادند و اعتقادی به انگلیسی بودن یا صهیونیست بودن بهائی نداشتند. امّا حال که زمانه عوض شده است و فرهنگ ایرانی علیرغم همه کوششهای مرتجعان به آرمان برابری حقوق همگان دلبسته است مرتجعان نمیتوانند آئین بهائی را به خاطر عقاید راستینش مطرود سازند. نتیجه آن است که در قرن بیستم اگرچه اتّهامات جنسی و مذهبی ادامه یافت امّا افترا و بهتان و دروغ در مورد خارجی بودن و سیاسی بودن و جاسوس بودن بهائی ترفند چیره «دیگر پردازی» برای طرد و منفور ساختن این اقلیت شده است. 2
جای بسی تعجب است که سنتپرستانی که به نام اسلام به تبعیض علیه گروههای گوناگون ایرانی میپردازند خود را ایران دوست میخوانند و آئین ایرانی بهائی را متهم به ایرانستیزی میکنند. به بهائیان میگویند که بهائیت دین نیست بلکه پدیداری سیاسی است. گویا این افراد اسلام را امری غیر سیاسی میدانند و با هر گونه مداخله دین در امور سیاسی مخالفند و گویا اسلام از طریق تهاجم خارجیان یعنی اعراب به ایران نیامد. در واقع عکس این اتّهام مصداق دارد یعنی آئین بهائی از ایران بپا خاست و آئین بهائی را عقیده بر آن است که دیانت و سیاست باید از یکدیگر جدا باشند و آئین بهائی با هر گونه حکم جهاد و شمشیر و تبعیض و نجس دانستن انسانها و حکم انسان زدای ارتداد مطلقاً مخالف است. مرتجعان به بهائیان اتّهام میزنند که ایران دوست نیستند و ذلت ایران را میخواهند. امّا در واقع دارند اتّهاماتی را که قرنها توسط ایرانیان ملیگرا به خودشان زده شده است به بهائیان پرتاب میکنند. مخالفان اسلام نه تنها اسلام را نظام استعمار خارجی که با آتش و خون و با تهاجم بر کشور ایران تحمیل گردید میدانند بلکه به آیات قران نیز استناد میکنند که در آن نه تنها شکست و ذلت ایران توسط رقیب و دشمن تاریخیش یعنی رومیان پیشبینی شده است (و هم من بعد غلبهم سیغلبون) بلکه این ذلت و شکست ایران را به عنوان بشارتی که مومنان را شادمان خواهد ساخت معرفی مینماید (یومئذ یفرح المومنون) و این شکست و ذلت ایران به عنوان خواست خدا و تحقق اراده و فعل خدا ارائه میگردد. 3 حال مایه شگفتی است که همان اعتراضات را مرتجعان به آئین بهائی نسبت میدهند. اما تفاوت در این است که پیامبر بهائی خود ایرانی بود و آئین بهائی هر گونه قهر و خشونت و جهاد و تحمیل عقاید را حرام کرده است و با تأکید بر اصل برابری حقوق همه انسانها و دعوت به صلح عمومی و نفی جنگ و پرخاشگری و تاکید بر لزوم مشورت و تساوی و دمکراسی در سطح بینالمللی برای حل اختلافهای بین کشورها بنیان هر گونه استعمار را طرد و نفی کرده است. به همچنین هر کس که با بهائیان آشناست میداند که بهائیان عاشق ایرانند زیرا ایران را سرچشمه آزادی و رهایی تمام جهان میدانند و هر قسمت ایران را مقدس و زیارتگاه میشمارند. حتی به همین علت است که هر غیر ایرانی هم که بهائی شود خود بخود شیفته و دوستدار ایران میگردد. سرتاسر نوشتههای بهائی آکنده از ستایش ایران است. بهائی نه تنها از شکست و ذلت ایران خوشحال نمیشود بلکه همه آثار بهائی وعده میدهد که ایران غبطهگاه عالم و عزیزترین کشور دنیا خواهد شد و اینکه وظیفه هر بهائی است که با جان و دل بکوشد تا با صداقت و امانت به خدمت ایران بپردازد.
مرتجعان تصمیم گرفتند که به خاطر حفظ منافع مادی و سنتی خویش آئین بهائی را که مروج فرهنگ خردگرایی و برابری و دمکراسی و آزادی است و در آن جایی برای آخوند و کشیش نیست و اصل تقلید انسانزدا را منتفی میسازد با توجه به حساسیت نوین فرهنگ ایرانی یعنی ملیتگرایی پدیداری خارجی و جاسوس جلوه دهند. و بدین ترتیب مخصوصاً از وسط قرن بیستم به تکرار و ترویج این دروغ بزرگ پرداختند و از همه رسانههای فرهنگی و عمومی در جهت این شستشوی مغزی عامه مردم اقدام نمودند. زمینه تعصب مذهبی در میان حتی تحصیلکردههای ایرانی و ممنوعیت قانونی و فرهنگی بهائیان برای انتشار نوشتههای خود باعث شد که این دروغ به آسانی مورد قبول بسیاری از ایرانیان قرار گیرد زیرا که خودآگاه یا ناخودآگاه از دیدن واقعیت در مورد این نقطه کور فرهنگ ایرانی احتراز میکردند و صرفاً بلندگوی فرهنگ تقلید گشتند. امّا روشنفکران ایرانی در این اواخر قدمی والا برداشته و متوجه شدهاند که آزادی راستین ایران نیازمند آزادی مظلومترین اقلیت ایرانی است که حقوق انسانیش تا کنون مورد غفلت روشنفکران ایرانی بوده است. علت این بیداری یکی افزایش سیاستهای ظلم و تبعیض و فحاشی مرتجعان در چند سال اخیر نسبت به بهائیان و نیز رشد روشنفکری راستین در میان ایرانیان و دیگر بیاعتمادی کامل مردم به شعارهای سنتپرستی فرهنگی و سیاسی است چرا که همگان در هر موردی از دروغبافی مرتجعان باخبر شدهاند. هم اکنون روشنفکر ایرانی در ارتباط با آئین بهائی در برزخی بسر میبرد. از طرفی میداند که ظلم مرتجعان به بهائیان مبتنی بر دروغ و درندگی است و از طرف دیگر هنوز آشنایی با آرمانهای راستین بهائی ندارد زیرا که مبنای اطلاعاتش از این آئین بیشتر مطالبی است که در نوشتههای ردیهنویسان مطرح شده است. قدم بعدی این سیر روشنفکری در این جهت است که به تعریف اقلیت مظلوم توسط تاریخنویسی ظالم اکتفا نکند و بکوشد که به مظلوم فرصت دهد که باورهای خود را به مردم ایران نشان دهد و وارد گفتمانهای روز شود.
در باقی این مقاله به طور مختصر به بررسی اتّهام سیاسی و جاسوس بودن آئین بهائی میپردازم. پارهای رسانههای عمومی ایران که کاملاً با فشار مرتجعان به رسانههای خصوصی یعنی مروجان دروغهایی که به نفع اقلیتی واپسگرا میباشد تبدیل شدهاند هر روز وسواس خاصی دارند که به بهائیان توهین نمایند و آنها را جاسوس بخوانند و هر روز آنان را به اتّهامی جدید که در تخیل تنگنظرشان پرداخته میشود متهم نمایند. تازگی هم مرتجعان ترفند نوینی ساختهاند یعنی به جای اینکه گناه آنان را محاربه با خدا معرفی نمایند آنان را به جرم «اقدام علیه امنیت ملّی» متّهم میسازند. در واقع اندیشیدن در مغز همه سنتپرستان به معنای اقدام علیه امنیت ملّی است. امّا چون بیان این حقیقت ماهیت انسانستیز آنها را آشکار میکند به صورتی دلبخواهی دست به جعل اتّهامات خیالی میپردازند شاید که با بسیج ساختن تعصبات خود آگاه و ناخودآگاه بیسوادان علیه بهائیان افکار مردم را از واقعیتهای دردناک جامعه فعلی ایران منحرف نمایند. امّا دروغ بودن این اتّهامات را میتوان با اندکی اندیشیدن ادراک کرد. در اینجا به چند دلیل بسیار آشکار اشاره میکنم.
اول: اگر بهائیان جاسوس بودند مانند همه جاسوسان دنیا دست به تقیه میزدند.
بهائیان در ایران یک گروه نژادی یا زبانی با خصوصیتهای قابل شناخت نیستند. به همین دلیل مگر آنکه خود را معرفی نمایند از ظاهرشان هرگز نمیشود آنها را بازشناسی کرد. به عبارت دیگر اگر بهائیان جاسوس امریکا یا انگلیس یا روسیه یا اسرائیل یا عربستان یا چین و یا برزیل میبودند به راحتی میتوانستند در تمام ارگانهای سیاسی و امنیتی ایران نفوذ کنند تا بتوانند برای آن کشورها جاسوسی نمایند. آشکار است که اگر بهائیان ساخته سیاستهای توطئهپرداز خارجی میبودند از اول تعالیم ایشان بر ضرورت پنهان کردن عقیده دینیشان تأکید میداشت و از اول گروهی سری میبودند که نه تنها دیگران از بهائی بودنشان خبر نمیداشتند بلکه دیگر بهائیان هم از دین همکیشان جاسوس خود بیخبر میبودند. این مطلب کار سختی نمیبود زیرا که فرهنگ تقیه ویژگی شاخص شیعه بوده و میباشد و در نتیجه زمینه فرهنگی آن هم آماده بود. مرتجعان به بهائیان اتّهام میزنند که شما علیه امنیت ملی اقدام میکنید و جاسوس صهیونیسم و دیگر کشورها هستید امّا هر بهائی را با هر اتّهامی به مجرد اینکه بگوید من بهائی نیستم از هر گونه اتّهامی معاف کرده و دیگر آنها را نه تنها جاسوس ندانسته بلکه وطن دوست و ایران دوست و ضد صهیونیست میشمارند! در واقع دشوار است که چیزی مضحکتر از این شرایط بتوان تصور نمود. اگر بهائیان ساخته توطئه خارجی بودند و اگر هدف و وظیفهشان جاسوسی بود باید درست عکس این دو واقعیت وجود میداشت. یعنی اول آنکه بهائیان هرگز خود را داوطلبانه معرفی ننمایند. بالعکس کیش و اندیشه خویش را رسماً پنهان و انکار نمایند تا بتوانند آزادانه در همه جا رخنه کنند و جاسوسی نمایند و دوم آنکه رژیم اسلامی هرگز نباید رسماً تبری بهائی را از آئین بهائی به عنوان دلیل جاسوس نبودن بگیرد و به بهائیان محکوم به مرگ این امکان را بدهد که تبری کنند و آزاد شوند. این واقعیت دردناک مانند آفتاب، دروغبافی مرتجعان را روشن میکند و نشان میدهد که مشکل آنها با بهائیان مسئله جاسوسی نیست بلکه صرف اعتقاد دینی آنهاست. این شهامت بهائی به اینکه خود را با وجود چنین خشونتی بهائی بنامد و از حق انسان بودن خود دفاع کند است که اقدام علیه امنیت ملی قلمداد میشود. گویا در کد زبانی مرتجعان، انسانیت و صداقت و زندگی بدون خشونت معنای نوینی یعنی جاسوس بودن یافته است. نتیجه منطقی این واقعیت بدیهی این است که اگر یک بهائی جاسوسی هم بتواند وجود داشته باشد لازم است آن شخص به هیچ وجه خود را بهائی معرفی نکند و همه جا شهادتین گوید و ریش گذارد و در لباس طلبه و روحانیت ظاهر شود تا بتواند واقعاً جاسوسی کند. در نتیجه دستگاههای امنیتی اگر در فکر امنیت ایران هستند باید آن کسانی را از حقوق شهروندی و آزادی محروم نمایند که به بهائیان فحاشی میکنند و در انتساب به اسلام و هواداری رژیم سر و دست میشکنند تا بالاترین شغلها و نفوذ و امکانات را پیدا کنند. چون اگر کسی بخواهد جاسوس موفقی باشد در جامعه کنونی ایران دشمنی با بهائیان بهترین و کارآمدترین راه است. سیاست مرتجعان درست عکس ادعای آنان است: آنانی را که خود را بهائی معرفی میکنند و حاضرند شغل و مال و آزادی و جان خود را بدهند و تبری نکنند از همه حقوق محروم میکنند و آنان را به خاطر اینکه خود را بهائی میخوانند جاسوس میشمارند و حتی اجازه ورود به دانشگاه را به جوانان بهائی نمیدهند ولی اگر آنها در برگه ثبت نام بهائی بودن را خط بزنند و به جایش مسلمان بنویسند بلافاصله اجازه ورود به دانشگاه مییابند.
خلاصه اگر آئین بهائی توطئهای سیاسی برای جاسوسی به نفع خارجیان بود در آن صورت باید بهاءالله و عبدالبهاء و شوقی افندی و بيت العدل بهائى همواره به بهائیان تأکید میکردند که وظیفه دینیشان این است که مانند شیعیان دست به تقیه بزنند و برملا ساختن اعتقاد خود را گناهی بزرگ معرفی میکردند و از هر گونه تهیه آمار کتبی برای معرفی بهائیان جلوگیری میکردند و برای گمنام ماندن خود از تشکیل جلسات بزرگ ممانعت میکردند و وقتی مأموران سرشماری ایران به خانه بهائیان میآمدند به بهائیان دستور میدادند که خود را شیعه معرفی کنند نه آنکه همگان رسماً اصرار بر بهائی بودن کنند تا آنکه سران سنت پرست مجبور شوند که برای پوشش حقیقت اصرار کنند که ستون بهائی را در این مورد حذف کنند در حالیکه همان مرتجعان در مورد تقاضای شغل و کسب اصرار بر وجود ستون مذهب داشته و دارند تا بهائیان را از هر حقی محروم کنند.
دوم: جهان بینی و تعالیم بهائی به جای عقب افتادگی ایران به پیشرفت ایران میانجامد
یک عامل واضح دیگر که به گونهای آشکار سخافت اتّهامات مرتجعان را نشان میدهد این است که همه تعالیم بهائی به رهایی و تجدد راستین و رشد و تکامل ایران میانجامد. اگر آئین بهائی ساخته توطئه خارجی برای جلوگیری از پیشرفت ایران باشد در آن صورت باید تعالیمش همگی به عقبافتادگی و سنتپرستی ایران کمک کند. حال آنکه حقیقت عکس این امر است. یعنی این آرمان ارتجاعگرایان است که هم در فکر و هم در عمل به عقبافتادگی و استبداد سیاسی و مذهبی که جذام پیشرفت اجتماعی است منجر شده و میشود. در واقع یکی از اهداف این همه دروغبافی و اتّهام نسبت به بهائیان آن است که حقیقت فرهنگی و تاریخی دو قرن اخیر را وارونه جلوه نمایند تا کسی رغبتی به مطالعه آرمان ایرانی بهائی نکند. بدین ترتیب که عمّال فرهنگ جهالت و سنتپرستی و تحجر فکری را که در واقع زیربنای ضعف ایران و تحکم نیروهای استعماری بوده است به عنوان عوامل بیداری فرهنگی و ترقّی ملّی و مبارزان استعمار معرفی نمایند و بالعکس باب و بهاءالله را که شکوهمندترین نوآوری فرهنگی و روحانی را برای ایران به ارمغان آورده و برای اوّلین بار اندیشه عدالت اجتماعی، تساوی حقوق زن و مرد، اصل دمکراسی سیاسی، نفی ناشکیبائی مذهبی، تحریم نظام بردهداری، الغاء حکم نجاست مذاهب دیگر، الغاء هرگونه تبعیض حقوقی نسبت به غیر مؤمنان (از جزیه گرفته تا توهین بر مقدساتشان، تا ممنوعیت ایشان از حقّ آزادی سخن و عقیده تا حکم قتل افراد به خاطر جهاد یا ارتداد و غیره) را به ایران ارائه نمودند مورد توهین و افتراء قرار داده و آنها را به عنوان حامیان استعمار و عقبافتادگی ایران قلمداد نمایند. وقتی آدمی به گفتمان واژگون بهائیستیزان گوش میدهد در واقع باید به این نتیجه برسد که تکیه بر آزادی عقیده و دین و دمکراسی و اصل تساوی حقوق همگان و عدالت اجتماعی و تساوی حقوق زن و مرد و نفی آزار و تبعیض بر غیر مسلمانان و غیر شیعیان عامل اصلی عقبافتادگی ایران و حمایت از استعمار است و بالعکس باید که متقاعد شود که سنّت پرستی، تشویق فرهنگ نفرت نسبت به اقلیتهای مذهبی، زنستیزی و مردسالاری، زیر پا گذاردن اصل آزادی سخن و عقیده در جامعه و نفی دمکراسی سیاسی راه تکامل و ترقّی و مبارزه با استعمار است و اوج تکامل فرهنگی هم در فرهنگ مربوط به آداب نجاست و طهارت و دخالت در جزئیات زندگی شخصی افراد از جمله آداب مستراح رفتن و جماع و غیره متبلور میگردد. چنین واژگونی حقیقت تاریخی از غریبترین مسخهای فرهنگی تاریخ بشرست.
یکی از علل اصلی عقبافتادگی ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه در دنیای جدید، فرهنگ طرد و تکفیر مذهبی بود که توسّط زمامداران مذهبی بر عامّهٴ مردم تحمیل میگردید. بر اساس این فرهنگ معاشرت با اروپائیان و دیگر اقوام و ادیان مطرود گشته و نجاست و گمراهی و ضلالت آنها مورد تأکید قرار میگرفت. فرهنگ تکفیر بر آن بود که مسیحیان و یهودیان چنان پست و پلیدند که حتّی کتابهای دینی خود را عمداً تحریف کردهاند و لذا فرهنگ آنان فرهنگی فاسد و گمراه است در نتیجه مردم خاورمیانه علاقهای به مطالعهٴ فرهنگ اروپائی نداشتند و از اتفاقات اروپا اساساً بیخبر بودند. بالعکس سران مذهبی این جوامع خود را دارای فرهنگ برتر دانسته و با تأکید بر ایستاگرائی مذهبی، سنّتگرائی فرهنگی و تقلید از علماء روحیّهٴ تحقیق علمی و تکامل فرهنگی و خلاّقیّت فردی و توسعهٴ اقتصادی را سرکوب نمودند. اگر چه در قرنهای شکوفائی اسلام کشورهای اسلامی نیروی چیره بر نیروهای اروپائی بوده و بسیاری از مناطق اروپا تحت کنترل و تسخیر نظامی ارتشهای اسلامی قرار داشت امّا اروپائیان با رویکرد به فرهنگ تحقیق علمی و آزادی مذهبی به تدریج در جهت علمی، اقتصادی، اجتماعی و در نتیجه نظامی و سیاسی نیز پیشرفت حیرتانگیزی نموده و به زودی حکومتهای اسلامی فائق بر قسمتهای گوناگون اروپا را شکست داده و به تدریج بسیاری از مناطق اسلامی را تحت تصرّف و نفوذ خود قرار دادند.
اگر چه عقبافتادگی کشورهای خاورمیانه توسط سیاستهای استعماری اروپائی تشدید و تحکیم گردید امّا عوامل درونی فرهنگی این ممالک هم از علل عمده این عقبافتادگی بوده و میباشد. فقدان آزادی دین و وجدان، تعرّض به عقائد و آزار مردم، و نابرابری و تبعیض حقوقی افراد و گروهها بر اساس اعتقادات ایشان یکی از مهمترین موانع رشد علم و صنعت و از اساسیترین هادمان روحیّۀ تحقیق و تتبّع و خلاقیت اقتصادی و فرهنگی است. به همین علّت است که بهاءالله در الواح گوناگون خود از جمله لوح سلطان خطاب به ناصرالدّین شاه بر ضرورت آزادی عقیده و دین در ایران تأکید نمود و عبدالبهاء نیز در آثار گوناگون خود از جمله مقالۀ شخصی سیّاح تحقّق آزادی وجدان را شرطی اساسی برای عدالت اجتماعی و تکامل و تجدّد و توسعۀ اقتصادی و فرهنگی معیّن کرد.4 جای تأسّف است که این آرمان آزادی و برابری و دمکراسی از ابتدا خود مهمترین آماج تعرّض فکری و ناشکیبائی مذهبی و تبعیض و ظلم حقوقی و توهین و افتراء و خشونت فرهنگی قرار گرفت. بیجهت نیست که هر جامعهشناس تیزهوش و منصفی بخوبی از این نکته آگاه است که شاخص راستین گسترش و رسوخ اندیشۀ دمکراسی و شکیبائی دینی و فرهنگی در ایران درجۀ کوشش ایرانیان در جهت حمایت از آزادی مذهبی و حقوقی هموطنان بهائی خویش است.
مهمترین تعلیم بهائی یعنی اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی نفی کامل نه تنها استعمار بلکه طرد علل زیر بنایی استعمار است. بهاءالله به روسای سیاسی دنیا از جمله روسای استعمارگر نامه نوشت و همه آنها را به عدالت و دمکراسی و خلع سلاح عمومی و جایگزین ساختن نظامهای دمکراتیک بینالمللی به عنوان مبنای تصمیمگیری در سیاست بینالملل به جای فرهنگ شقاوت و نظامیگرا و جنگجو و متجاوز دعوت نمود. اگر بهاءالله جاسوس میبود باید تعالیمش توجیه استعمار میبود و نه نفی کامل آن. حتی اصل لغو جهاد در آئین بهائی نیز نفی کامل هر نوع استعمار و استثمار میباشد. لغو جهاد در امر بهائی به این معنی است که هیچ مذهب و کشور و فرهنگی حق ندارد که با توسل به زور و خشونت خود را بر مردم و فرهنگهای دیگر تحمیل کند، به کشورشان حمله کند، مملکت آنها را تصرف نماید و از آنان مالیات اضافی و باج و خراج بگیرد. بدین جهت است که اصل لغو جهاد نه تنها نفی کامل استعمار غرب مدرن است بلکه به علاوه نسخ حکم حمله به کشورهای غیر مسلمان، تحمیل جزیه و خراج بر کفار و اهل کتاب، به برده کشیدن کودکان و زنان بیگناه و تبعیض حقوقی میان مؤمن و غیر مؤمن است. تفاوت اندیشه بهائی با نظر مرتجعان انسانستیز در این است که بهائی با استعمار به هر شکلی مخالف است در حالی که مرتجع فقط با آن نوع استعماری مخالف است که در آن خود استعمارگر نباشد والا هیچ اعتراضی به تسخیر و استعمار و برده نمودن دیگران توسط خودش به اسم دین و وظیفه دینی ندارد. اینکه کسی شعار ضد انگلیسی بدهد که او را مترقّی و پیشرو نمیسازد. هیتلر و همه نازیان دشمن خونی انگلیس و امریکا و یهودیان بودند ولی به جای سربلندی آلمان و دفاع از حقوق انسانی مایه نکبت و ذلت و خجلت آلمان شدند. اعتراض آنها به استعمار انگلیس نه به خاطر دفاع آنان از انسانیت بود بلکه بالعکس به خاطر ارتجاعی بودن و ضد حقوق بشر بودنشان بود که با آن مخالفت میکردند. آئین بهائی نفی استعمار و نژادپرستی و انسانزدایی به طور کلی است و همین است که سنتپرستان را چنین به هراس میاندازد زیرا آرمان بهائی اعلان ورشکستگی فرهنگ انسانزدا میباشد.
سوّم: اتّهام جاسوس بودن نه بر مبنای هیچ فعالیت بهائیان بلکه صرفاً مبتنی بر تخیل و فن تحریف است.
اگر آئین بهائی ساخته سیاستهای خارجی میبود و پیامبر بهائی و پیروانش جاسوس میبودند در آن صورت در این مدت صد و هفتاد سال یک دشمن بهائی میتوانست با مدرک و دلیلی عینی جاسوس بودن بهائیان را بر اساس اعمال جاسوسی آنها مشخّص نماید. امّا عجیب است که با آنکه همه چیز بهائیان را زیر ذرّهبین قرار داده و میدهند نتوانستند یک مدرک پیدا و ارائه کنند. بالعکس روش این افراد این است که یا بدون هیچ مدرکی افترا بزنند و آشکارا دروغ بگویند یا آنکه هزاران نوشتههای بهائی را به دست متخصّصان استخدامی و قلم به مزد زیر و رو کنند تا چند جمله پیدا کنند که بتوانند آن را سوء تعبیر نموده و اتّهام ارتباط خارجی به بهائیان بزنند. اساساً از آنجا که اتّهامات وارد بر بهائیان یا دروغ محض است و یا آنکه صرفاً استنباطی مبنی بر تعبیر متون است و نه هیچگونه فعّالیّت بخصوص، آشکار میشود که همه این اتّهامات حاصل بغض مرتجعان نسبت به نهضتهای مترقّی و انسانی است. با آنکه سنتپرستان از دیر زمان در میان بهائیان جاسوس داشته و دارند و از همه فعّالیّتهای بهائی باخبرند و هرگز فعّالیّتی که جنبه سیاسی و جاسوسی و توطئه داشته باشد در میان بهائیان ندیدهاند ولی باز حرفهای خود را علیرغم همه واقعیّتها تکرار میکنند. به عنوان مثال بهائیستیزان مکرراً میگویند که بهائیان مأمور و جاسوس روسیه تزاری بودهاند. حال آنکه هر واقعیّت تاریخی نشان میدهد که نمیتواند چنین باشد. از این بگذریم که مرتجعان کتابی ساختگی با نام یادداشتهای سفیر روسیه در ایران جعل نمودند و آن را چاپ کردند و در آن هزاران فحاشی و بیادبی روا داشتند. خوشبختانه این جعل مضحک به قدری ابلهانه صورت گرفت که همه محقّقان غیر بهائی ایرانی که حتّی علیه بهائیان هم ردّیه نوشتهاند با دلایل گوناگون ساختگی بودن این نوشته مجعول را ثابت نمودند. خود اینکه مرتجعان باید برای اثبات اتّهام خودشان دست به اینگونه جعل و دروغ بزنند بخوبی نشانی میدهد که همه این اتّهامات جز تخیلات مشتی بشرستیز نیست که از هیچ کاری برای رسیدن به منافع خود فروگذار نیستند. امّا دلیل دیگری که قاطعانه دروغ بودن این اتّهامات را آشکار میکند این است که با انقلاب کمونیستی در روسیه و انقراض رژیم تزاری قدرت در دست کسانی افتاد که به خاطر آن که دین را به طور کلی امری ارتجاعی میدیدند با بهائیان دشمنی داشتند و هر چه که میتوانستند برای سرکوب و بیاعتبار ساختن بهائیان انجام دادند. بدیهی است که اگر بهاءالله مأمور و جاسوس روسی بود این مطلب در تودهای از پروندههای امنیّتی رژیم تزاری پیدا میشد و رژیم ضدتزاری و ضد بهائی آنها را برملا میساخت تا علاوه بر افکندن بهائیان به زندان در بحث تاریخی هم آنها را بیاعتبار سازند و البتّه چنین نشد چرا که چنان نبود. پس آشکار است که این اتّهام جز فریبی برای مسخ حقیقت بیش نیست.
چهارم: اگر اتّهام جاسوسی درست بود این همه تناقض در این اتّهامات نمیبود.
وقتی به اتّهامات مرتجعان علیه آئین بهائی توجّه میکنیم میبینیم که محتوای این تاریخپردازیها همگی با یکدیگر در تناقض هستند. این تناقضها آن چنان فاحش است که در واقع تمامی این اتّهامات تنها در یک نکته مشترکند و آن تعریف بهائی به جاسوس بودن است امّا محتوای این ادّعا یعنی اینکه جاسوس کجا هستند و کی جاسوس شدند همه با هم در تناقض است. برای کسی که خِرد و اندیشه دارد این واقعیّت ثابت میکند که این نوع جملهها فاقد محتوای عینی و مفهومی است بلکه صرفاً جملههایی است که تنها خصلت احساسی دارد و تنها در مورد شخص اتّهامزننده و احساسات و خواستههای او به ما خبری میدهد ولی در مورد واقعیّت خارجی هیچ اطّلاعی نمیدهد. به عنوان مثال وقتی میگوییم «درجه حرارت در زمستان پائین میرود» جملهای را بر زبان میآوریم که دارای محتوای عینی است و دارد چیزی درباره زمستان به ما میگوید. امّا وقتی میگوییم من از زمستان نفرت دارم این جمله فقط جملهای احساسی است و دارد احساسات گوینده را توصیف میکند بیآنکه در مورد زمستان اطّلاعی عینی به ما بدهد. اتّهامات علیه بهائیان که آنان را جاسوس میخواند منطقاً جز جملات احساسی نیست و تنها دارد خصوصیّات گوینده و اینکه به آئین بهائی دشمنی دارد را بازگو میکند بیآنکه در مورد بهائیان واقعیّتی را گفته باشد. دلیل این مطلب این است که محتوای این جملات و اتّهامات همگی نفیکننده یکدیگرند و تنها چیزی که باقی میماند این است که همه آنها بیانگر این خواسته گویندگان است که میخواهند که بهائیان را بد جلوه دهند. اجازه بدهید به چند نمونه اشاره کنم: یکی از نویسندگان ایرانی به نام دیوید یزدان چندی پیش در نشریه Persian Heritage مقالهای نوشت. این شخص در مقالهاش در این مورد سخن میراند که بهائیان عمال استعمار انگلستان هستند و بعد برای اثبات این مسئله میگوید که این بهائیان بودند که سیّد جمال الدین افغانی را علم کردند و این بهائیان بودند که مخارج آیتالله خمینی را پرداختند و آیتالله خمینی را علم کردند و اینکه انقلاب اسلامی در ایران ساخته دست بهائیان بوده است! البته این نویسنده شانس دارد که در ایران نیست و البتّه اگر در ایران بود تاریخ ضدبهائی او درست معکوس میگشت. مثالی دیگر: مرتجعانی که دست به جعل کتاب یادداشتهای دالغورکی سفیر روس زدند باب و بهاءالله را مأمور روسیه که توسط سفیر روس اغوا و پرورده شدند معرّفی میکنند. امّا کسانی نظیر کسروی که با آئین بهائی دشمنی دارد و بر آن ردّ نوشته است باب و بهاءالله را کاملاً بیرابطه با هر سیاست خارجی میداند…. البتّه در این چند دهه اخیر که در سیاست ایران اسرائیل آماج نفرت و خشم مردم شده است اکثر تاریخپردازیها از صهیونیزم به عنوان ریشه آئین بهائی سخن میگوید حال آنکه آئین بهائی بیش از صد سال قبل از ایجاد حکومت اسرائیل به وجود آمد. در عین حال در آن واحد بهائیان به عنوان جاسوس همه استعمارگران تعریف شدهاند یعنی همواره جاسوس همه کشورها بودهاند چه روسیه چه انگلیس چه امریکا چه اسرائیل. حال هم اگر فردا چین کشور منفور به حساب بیاید تاریخپردازان ارتجاع از جاسوسی چین سخن خواهند گفت زیرا که عبدالبهاء از چین مثبت گفته است و در حق آن کشور هم دعا کرده است! در فرهنگ ارتجاع اندیشیدن گناه نابخشودنی است و این است که در این فرهنگ هنوز عدّهای میتوانند به این اتّهامات علیرغم تضاد فاحش با یکدیگر باور دارند.
پنجم: اگر آئین بهائی توطئهای علیه ایران بود باید بهائیان ایرانی داوطلبانه به سرتاسر دنیا هجرت نمیکردند.
تمامی تاریخ آئین بهائی حکایت از آن میکند که این آئین خود را عامل رهایی و آزادی همه دنیا میشمارد و به همین دلیل بهائیان به همه جای دنیا مهاجرت کرده و میکنند تا پیام صلح و برابری را به همه نقاط دنیا ببرند. مهاجرت بهائیان هم به کشورهای فقیر و هم به کشورهای غنی هم به شهرها و هم به دورترین قبایل اقیانوسیه و افریقا و آمریکای لاتین صورت میگیرد. بهائیان هم در ایران و هم در انگلیس و امریکا و فرانسه و آلمان به انتشار فرهنگ صلح و وحدت مشغول بوده و هستند. بهاءالله در دوران تبعید و زندان الواحی خطاب به زمامداران عالم از جمله زمامداران فرانسه و آلمان و اطریش و انگلستان و پاپ و ایران و عثمانی مینویسد و همه آنان را به امر خود و به صلح و دمکراسی ملی و بینالمللی دعوت میکند. این واقعیّتها نشان میدهد که ماهیت آئین بهائی امری روحانی و جهانی است و ربطی به زد و بندهای خاص سیاسی ندارد. حال اگر بهائیان جاسوس انگلستان برای از میان بردن ایران بودند باید تمرکزشان بر ایران باشد نه آنکه به قبایل اقیانوسیه مهاجرت نمایند. به همین دلیل است که تعداد بهائیان در برخی جاها بسیار بیشتر از تعداد بهائیان ایرانی است. به عنوان مثال اگر ماهیت بهائی صهیونیزم است دیگر مهاجرت به دهها کشور فقیر که هیچ ارتباطی با درگیری سیاسی اسرائیل و فلسطینیها ندارند بیمعنی و بیمورد است. امّا میبینیم که مهاجرت بهائیان حد و مرزی نمیشناسد و به همه جای دنیا میروند تا آئین خود را انتشار دهند. اگر این آئین یک توطئه خاص سیاسی بود باید تنها یک یا چند نقطه مشخص مورد تأکید آنان بود و کاری به دیگر جاها نمیداشتند. مگر اینکه بهائیان را عامل توطئه همه کشورها علیه همه کشورها بپنداریم. جالب است که در هیچ یک از این کشورها دولتهای گوناگون با خصوصیّتهای گوناگونشان بهائیان و نظام اداری دمکراتیک بهائی را نه جاسوس میدانند و نه آنان را مخالف منافع انسانی میپندارند. تنها در میان فرهنگی که هنوز در قرن بیست و یکم حکم ارتداد را قانون کشور میداند و بر طبق آن میاندیشد این گونه اتّهامات علیه این اقلیّت مذهبی مطرح میشود.
ششم: جاسوسی در آئین بهائی حرام است.
بهائیستیزان هزار دروغ درباره بهائیان به استناد مسخ نوشتههای بهائی میپردازند ولی کوچکترین علاقهای به نوشتههای بهائی در مورد وظایف بهائی به عنوان یک شهروند و نظر بهائیان درباره ایران ندارند. در عین حال همه مردم ایران و مخصوصاً بهائیستیزان به خوبی میدانند که بهائیان تقیّه نمیکنند و مرگ را بر هتک اعتقاداتشان ترجیح میدهند. ولی به آسانی تناقض ذاتی این دو واقعیّت را با مسئله جاسوس بودن یک بهائی میتوان فهمید. عبدالبهاء در مورد لزوم خدمت و امانت و صداقت هر شهروند بهائی چنین حکم میکند «هر ذلّتی را تحمّل توان نمود مگر خیانت به وطن و هر گناهی قابل عفو و مغفرت است مگر هتک ناموس دولت و مضرت ملت.»5 و نیز بیان میدارد «اگر نفسی موفّق بر آن گردد که خدمت نمایان به عالم انسانی علیالخصوص به ایران نماید سرور سروران است و عزیزترین بزرگان.»6 این است نحوه اعتقاد و وظیفه بهائیان و ملاک رفتار و روش کردارشان. جاسوسی را باید در میان کسانی جست که به آئین بهائی و تعالیم آن باور ندارند و اهل دروغ و تقیّه هستند و نه رادمردان و رادزنانی که حاضرند از همه حقوق توسط انسانستیزان محروم شوند ولی خلاف باورشان سخن نگویند و رفتار ننمایند.
نکته دیگری که در این مورد دروغ بودن اتّهامات سیاسی بر بهائیان را مشخص میکند این است که از طرفی مرتجعان میگویند آئین بهائی یک دین نیست بلکه دستگاهی سیاسی و جاسوسی است و از طرف دیگر میگویند که بهائیان برای استخدامکنندگان خود یعنی اسرائیل مرتب پول میفرستند. این هم نوع جدیدی از استخدام جاسوسی است که جاسوس نه تنها از استخدام کنندهاش حقوق نمیگیرد بلکه به آن حقوق هم میدهد و نه تنها از این جاسوسی نفعی نمیبرد بلکه حاضر است که هر چه دارد را داوطلبانه فدا نماید ولی بهائی بودن خود را انکار نکند. نه تنها این واقعیّت ماهیت سادیستی این نوع اتّهامات به بهائیان را افشا میکند بلکه به علاوه نشان میدهد که بهائیان به خاطر اعتقادشان به الهی بودن تعالیم بهائی است که حاضر به این همه ظلم و جفا میشوند امّا اعتقادشان را انکار نمیکنند. در چنین شرایطی است که میبینیم تحریم جاسوسی و خیانت به وطن اعتقاد بنیادی بهائی است و به همین جهت بر خلاف ریاکاران یک بهائی حاضر است که جان بدهد ولی خیانت به وطن ننماید. اکنون که سخافت اتّهامات بهائیستیزان روشن گردید به مهمترین شکلهای این اتّهامات از طریق یا افترابندی و یا تحریف نوشتههای بهائی اشاره میکنم و آنها را به گونهای مختصر بررسی میکنم:
اوّل: اتّهام مبنی بر یادداشتهای دالغورکی سفیر روسیه
بر طبق این اتّهام مشهور باب و بهاءالله ساخته روسها معرّفی میگردد. برای اثبات این مدّعا کتابی به نام «خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی» در سال ۱۹۴۳ در مشهد چاپ میشود و اندکی پس از آن چاپ دیگری در همان سال صورت میگیرد. بر طبق این نوشته که متأسفانه در فرهنگ ایران بسیار اثر میگذارد و کتابی مستند تلقی میشود و هنوز هم در بسیاری از نوشتهها و بحثها در مورد این مسئله به آن استدلال میشود، کینیاز دالغورکی که در فاصله زمانهای ۱۸۴۵ تا ۱۸۵۴ سفیر روسیه در ایران بوده است، ظاهراً این یادداشتها را به رشته تحریر در میآورد و بیان میکند که به ایران میآید و مسلمان میشود و به آموزش علوم اسلامی میپردازد و در جرگه علما وارد میشود و در این مدّت با بهاءالله ملاقات میکند و بعداً به عنوان یکی از علما به کربلا میرود و در آنجا باب را پیدا میکند که در آن موقع در کربلا بود و او را میفریبد و کاری میکند که باب ادعای مهدویت کند. بر اساس این قصه عجیب خیالی، از آن پس هر چه در این زمینه انجام مییابد، بر اثر اعمال کینیاز دالغورکی و روسیه صورت میگیرد و همه آثار بهاءالله نوشته کینیاز دالغورکی است. این افسانه تا به آنجا میرود که میگوید، دالغورکی برای ساختن خانهای جهت اقامت بهاءالله در عکّا، در زمانی که ایشان در آنجا سکونت داشت پول میدهد.
سخافت این نظریه و جعلی بودن این یادداشت بر همه کسانی که کوچکترین تحقیقی کردهاند، آشکار و روشن است. اوّلین مطلبی که خواننده را به تعجب میاندازد، این است که بر طبق این نوشته، باید فرض نمود که همه مردم ایران و همه علما، افرادی بسیار جاهل باید باشند که ادّعای یک شخص روسی را که تظاهر به اسلام میکند و خود را مسلمان معرّفی میکند، از تهران به کربلا میرود و با علما و گروههای مختلف، در مدارس مختلف زندگی میکند و بعد از مدّت کوتاهی سفیر میشود و به عنوان سفیر روس در ایران کار میکند، بپذیرند، بدون آن که تشخیص دهند، که این شخص روسی است و یا آنکه آقای سفیر قبلاً در میان طلاب و علماء بوده است. امّا نوشته اولی که در سال ۱۹۴۳ در مشهد به طبع رسید، آن قدر غلطهای عجیب و غریب داشت که با وقایع مختلف بدیهی تاریخ کاملاً متناقض بود، به طوری که مجبور شدند، تغییرات فاحشی در آن به عمل آورده، پس از مدت کوتاهی بار دیگر دست به چاپ آن زدند. با این حال چاپ دوّم نیز غلطهای بسیاری دارد. به عنوان مثال در چاپ اوّل نگاشته شده که کینیاز دالغورکی برای ساختن خانهای که بهاءالله در عکّا در آن اقامت داشتند، پول داده است. امّا جالب است که کینیاز دالغورکی یک سال قبل از تبعید بهاءالله به عکّا فوت میکند. سال فوت او ۱۸۶۷ است، بنابراین اصلاً امکان ندارد که این کار انجام شده باشد. از این جهت است که نویسندگانی که آن را جعل کردند و متوجّه شدند که مرتکب غلطهای فاحشی در آن شدهاند – مانند اشتباهی که ذکر شد – سعی نمودهاند، در چاپ دوّم تصحیحاتی در آن انجام دهند. در این بحث وارد جزئیات و اشتباهات بزرگ دیگر تاریخی نمیشوم و به مهمترین مسئله میپردازم.
بر طبق نوشتهی این کتاب، کنیاز دالغورکی در زمانهای مشخّصی خودش را به عنوان یک عالم و مسلمان جلوه داده و در طهران و کربلا زندگی کرده و به فریفتن بهاءالله و باب اقدام میکند. امّا زندگی کینیاز دالغورکی کاملاً مشخّص است. این شخص نه تنها سفیر روسیه در ایران بود، بلکه از خانوادهای بسیار معروف در روسیه بوده است. کتابهای متعدّد تاریخی و دائرهالمعارفهای روسی و غیره در مورد او نوشتهاند و از این جهت تاریخ زندگی او در دست است. در آن سالهایی که دالغورکی بر طبق کتاب جعلی «خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی» در تهران و در کربلا زندگی کرده و خودش را به عنوان مسلمان جا زده و به صورت یک عالم، لباس روحانیت در برکرده و مشغول فریفتن باب و بهاءالله شده است، بر طبق تاریخهایی که در کتب معتبر در ارتباط با کینیاز دالغورکی در فرانسه و روس نوشته شده، سفیر روسیه در لاهه، ایتالیا و استانبول بوده است! دالغورکی بین ۱۸۳۲ تا ۱۸۳۷ در لاهه زندگی میکند. در فاصلهی سالهای ۱۸۳۷ تا ۱۸۴۲ در ایتالیا به سر میبرد و پست سیاسی خود را در آنجا داراست. در سالهای ۱۸۴۲ تا ۱۸۴۵ در استانبول زندگی میکند و البتّه پس از آن است که به تهران میآید و در فاصلهی سالهای ۱۸۴۵ تا ۱۸۵۴ سفیر روسیه در ایران میشود. بنابراین تمام قصّههای خیالی که در اینجا ذکر شده است، یعنی دورانی که ایشان بر طبق این خاطرات سیاسی در کربلا یا در تهران هستند، ایشان در واقع در ایتالیا و هلند و استانبول بوده و مقامات عمده سیاسی داشته و مشغول فعّالیّتهای سیاسی بودهاست. بنابراین تمام جعلیاتی که در این خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی مطرح شده است، جز دروغ هیچ بیش نیست. این مطلب را تمام نویسندگان محقق و دانشمندان ایرانی مدتها قبل فهمیده و در مقالات متعدّدی نوشتهاند. از جمله کسروی است. کسروی با وجود آن که نسبت به دیانت بهائی دشمنی داشته است و خود یک ردّیه علیه آن نوشته، امّا در همان کتاب و همچنین در مقالات متعدّد دیگری از این یادداشتها (خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی) سخن به میان آورده است و میگوید که میداند چه کسی آن را جعل کرده است.7
علاوه بر کسروی بسیاری از نویسندگان دیگر نیز در ارتباط با این مسئله تحقیق کردهاند و همگی نوشتهاند که این نوشتهها جعلی و باطل است. به عنوان مثال آقای مجتبی مینوی، استاد دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، در مجله راهنمای کتاب، سال ششم، شماره یک و دو، فروردین و اردیبهشت سال ۱۳۴۲، در صفحه ۲۲ مینویسد: «یقین کردهام که این یادداشتهای منسوب به دالغورکی مجعول است». ایشان در آن مقاله، پس از شمارش اغلاط تاریخی و تناقضات درونی و امتناع منطقِی درستی این یادداشتها مینویسد: «از روی همین مطالب خلاف واقع و اغلاط تاریخی که در این یادداشتهایی که منسوب به دالغورکی موجود است، میتوان حکم کرد که تمام آنها مجعول است و این جعل هم باید در ایران شده باشد.»
عباس اقبال آشتیانی، استاد تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در مجلهی یادگار، سال پنجم، شماره ۸ و ۹، فروردین و اردیبهشت ۱۳۲۸ شمسی، در صفحه ۱۴۸ چنین نوشته است: «در باب داستان کینیاز دالغورکی حقیقت مطلب این است که آن به کلی ساختگی و کار بعضی از شیادان است. علاوه بر این که وجود چنین سندی را تا این اواخر احدی متعرض نشده بود، آن حاوی اغلاط تاریخی مضحکی است که همه آنها صحت آن را به کلی مورد تردید قرار میدهد.»
خندهدار این است که خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی همواره فقط به زبان فارسی به چاپ رسیده ولی هرگز اصل روسی آن دیده نشده، نه کسی آن را نشان داده و نه در کتابخانهای در روسیه یا جای دیگر دنیا مطرح شده است. این است که مطلبی است به کلی ساختگی و یک نوع جعلی است که در کمال سادهلوحی انجام شده و این سؤال را پیش میآورد که: چگونه چنین کار غیر اخلاقی، چنین جعل غیرانسانی، میتواند توسط بسیاری از نویسندگان، کسانی که در مورد آئین بهائی اظهار نظر میکنند و خود را متخصّص میدانند، همواره به عنوان سندی راستین و دلیلی قاطع جهت اثبات ادعای سیاسی بودن آئین بهائی به کار برده شود و دلیلی بر آن باشد که دیانت بهائی ساخته استعمار است؟
دوم: اتّهام بر اساس اعطای لقب سِر به عبدالبهاء
بهائیستیزان براین واقعیت تکیه میکنند که انگلیسیها به عبدالبهاء لقب سِر دادند. مرتجعان بهائیستیز بلافاصله پس از گفتن این نکته به شکلی طوطیوار اضافه میکنند «میدانیم که انگلیس این لقب را تنها به کسانی میدهد که برای سیاست انگلیس خدمت عمده کردهاند پس عبدالبهاء جاسوس انگلستان بود». جالب اینجاست که باز هیچ یک از این افراد با کلیشههای کلیباف خود به ما نمیگویند که چه فعّالیّت جاسوسی توسّط عبدالبهاء سر زد که این اتّهام معنا بیابد بلکه باز دست به استنتاج خیالی میزنند. امّا واقعیت درست عکس این کلیگوییهای سادهلوحانه است. اوّل آنکه میدانیم که عبدالبهاء چه کرد که چنین لقبی به او داده شد. دوّم اینکه دهها بار انگلستان این لقب را به کسانی داده است که نه تنها جاسوس نبودهاند بلکه مبارزان راستین عدالت و آزادی بودهاند. سوّم اینکه اگر عبدالبهاء جاسوس انگلیسی میبود باید هرگز دولت انگلستان چنین لقبی به مأمورش ندهد تا سوءظن در مورد جاسوسش به وجود نیاید و بتواند آسان جاسوسی کند. چهارم آنکه اگر درستی این منطق واژگون و کلیباف را دنبال کنیم آسان میشود ثابت نمود که نه تنها همه علما و مشروطهخواهان یک قرن گذشته بلکه همه سران فعلی کشورمان مأموران استعمار فرانسه و انگلیس و صدام حسین و امریکا بوده و هستند. بگذارید به اختصار این چهار نکته را روشن کنم.
اینکه چرا انگلستان به عبدالبهاء لقب سِر داد معلوم است. در بحبوحه جنگ جهانی اوّل عبدالبهاء به همه بهائیان ساکن در فلسطین (بسیاری بهائیان به دستور علمای اسلامی و دو دولت اسلامی قاجار و عثمانی به فلسطین تبعید شده بودند) دستور داد که به کشاورزی در سطح وسیع مشغول شوند. در نتیجه هنگامی که قحطسالی و کمبود غذا زندگی ساکنان عکّا را تهدید میکرد عبدالبهاء دستور داد که با جیرهبندی غذا به مردم عکّا آذوقه داده شود. به پاس این امر بود که دولت فاتح یعنی انگلیس به عبدالبهاء چنین لقبی داد. البتّه اینکه مسلمانان عکّا از گرسنگی و طاعون تلف نشدند به شکلی غیر مستقیم به ایجاد نظم هم کمک میکرد و در نتیجه میتوان گفت که این کار با منافع انگلیسیها هم میخواند. ولی این به آن معنی نیست که عبدالبهاء کاری غیر انسانی کرد. نجات دادن جان مسلمانان کاری غیرانسانی و یا ضدّاسلامی و یا ضدّایرانی و یا ضدّفلسطینی نبود. اعتراض مرتجعان به این معناست که عبدالبهاء جاسوس است چون کودکان و زنان و مردان مسلمان عکّا را از مرگ نجات داد! اگر جاسوسی این است همه بهائیان و همه بشر دوستان و همه پیامبران هم جاسوس بوده و هستند.
امّا جمله کلیشهای مرتجعان واقعاً شاهکاری است. این افراد فکر میکنند که چون انگلیس و امریکا و فرانسه دست به استعمار زدند در آن صورت هر چه که کردند و میکنند انعکاسی از سیاست استعماری آنهاست. البتّه بسیاری از کارهایشان همینطور هم هست ولی در بسیاری موارد این کشورها بر اساس شعارهای برابری و آزادیشان مجبورند که بر اساس منافع انسانی هم رفتار نمایند تا هژمونی آنها نه تنها قهرآمیز بلکه مشروع نیز تلقی شود. هر مورّخ و جامعهشناسی به خوبی از این مطلب با خبر است. اعطای جوایز گوناگون در بسیاری موارد به خاطر این هدف مشروعیت عملی میگردد. به عنوان مثال درست است که انگلیسیها به عبدالبهاء لقب سر دادند ولی به نلسون مندلا و اقبال لاهوری یا بیل گیتز و یا دهها هنرمند و مخترع هم این لقب را دادند. حال همانقدر که نلسون مندلا با مبارزهاش علیه آپارتاید و نژادپرستی و رهایی سیاهان جاسوس انگلیس میبود و یا اقبال لاهوری فیلسوف و شاعر پاکستانی که به آزادی پاکستان و احیای اسلامی تعهّد داشت جاسوس بود عبدالبهاء هم جاسوس بود. یا آنکه باید گفت که هر کس که از نظر ادبی و هنری و علمی امتیازی مییابد و در نتیجه به دریافت این لقب نائل میشود کاری کرده است که ضد منافع مردم کشور خودش میباشد. در واقع استراتژی این نوع جوایز این است که با دادن این نشان به برخی افراد انسان دوست و خادم بشر دولت انگلستان چنین وانمود کند که همواره حافظ منافع عمومی است و طرفدار مظلومان است. شاید هم به خاطر اینکه مردم عکّا و حیفا چه مسلمان چه مسیحی و چه یهودی شیفته عبدالبهاء بودند انگلیس میخواست با تجلیل ایشان مردم را به خود نزدیک کند. امّا عبدالبهاء بر اساس فلسفه خود با آنکه از دریافت چنین نشانی اکراه داشت امّا برای حفظ صلح و احترام به دیگران آن را رد ننمود ولی هرگز نه آن را به کار برد و نه در مورد آن سخن گفت چرا که هدف او احیای عالم بود و خدمت به وحدت عالم انسانی.
امّا در واقع نه تنها دادن این لقب به عبدالبهاء بیانگر جاسوس بودن عبدالبهاء نیست بلکه بالعکس خود این واقعیت ثابت میکند که دولت انگلستان عبدالبهاء را جاسوس خود نمیدانسته است. اگر عبدالبهاء جاسوس بود و اگر کسانی که این لقب را به او میدادند به خاطر جاسوسی او را ارج مینهادند در آن صورت باید نشان سر را به هر کس غیر از عبدالبهاء میدادند. علّتش این است که ایشان با فرهنگ توطئهگرای منطقه آشنا بودند و باید همه کار میکردند که جاسوسشان مخفی بماند و در ظاهر توسّط دولت انگلستان مورد قدردانی نگردد. یعنی خود اتّهام ثابت کننده نادرستی آن است.
امّا اگر بخواهیم بر طبق این گونه استنتاجات خیالی تاریخپردازی کنیم باید همه کس را به نوعی جاسوس بشماریم. به عنوان مثال انقلاب ایران بدون اینکه دولت عراق و دولت «استعماری صهیونیسی» فرانسه که بزرگترین حامی نظامی اسرائیل در چند دهه تاسیس اسرائیل بود به رهبر انقلاب اجازه اقامت و فعّالیّت سیاسی بدهند و نیز بدون اخبار بی بی سی انگلیسی امکان نداشت. حال باید پرسید که آیا میشود رهبر انقلاب را متّهم به جاسوسی و صهیونیزم کرد؟ این نوع تاریخپردازی و توطئهگرایی را میتوان در مورد هر کس و هر چیز بکار برد. اتّهام جاسوسی موقعی درست است که دلایل عینی در اثبات ان آقامه شود و نه استنتاجهای قیاسی قرون وسطایی بر اساس تخیّل آکنده از نفرت و غرض. آنچه که آئین بهائی را مستثنی میسازد زمینه تعصّبات ناخودآگاه ارتجاعی علیه آن در فرهنگ ماست و در نتیجه هر اتّهام توطئهای هر قدر هم که بیاساس باشد به آسانی در فرهنگ ما مورد قبول قرار میگیرد.
سوّم: اتّهام مبتنی بر انتساب صهیونیزم به بهائیان
یکی از شایع ترین دروغها مربوط به رابطه بهائیان با دولت اسرائیل است. اصولاً این مطلب یک هنجار متداول است که در بحث در مورد تجاوز به حقوق بشر در ارتباط با آزار و اذیّت بهائیان ایرانی، به جای اظهار خجلت از این روحیه قرون وسطائی، دشمنان آئین بهائی که از آزار و ایذا به بهائیان لذّت میبرند دست به دامان حمله به اسرائیل گشته و بهائیان را به شکلی به دولت اسرائیل میچسبانند تا مسئله تجاوز حقوق بشر را در زیر خاکستر مسخ و انحراف پنهان نمایند. به عنوان مثال کانون رهپویان در اثبات صهیونیست بودن بهائیان مینویسد «آئین جدید ابتدا و برای اوّلین بار توسّط رژیم غاصب صهیونیستی به رسمیت شناخته میشود… بهائیان در اراضی این رژیم از پرداخت مالیات معاف میشوند».
در همین جمله کوتاه چندین غلط و تناقض فاحش وجود دارد. اوّلین دروغ محض این است که پس از ایجاد آئین بهائی دولت اسرائیل اوّلین دولتی بود که آن را به رسمّیت شناخت. امّا باید سؤال کرد که نویسندگانی که تا این حد از بدیهیترین واقعیّتهای تاریخی در مورد موضوع مورد بحثشان بیخبرند چگونه به خود اجازه این گونه قضاوتهای قاطع و محکم را میدهند؟ شاید این افراد نمیدانند که دولت اسرائیل بیش از صد سال پس از آغاز آئین بهائی به وجود آمد، و مدّتها قبل از آن، یعنی دهها سال قبل از سال ١٩۴٨ که سال تشکیل دولت اسرائیل بود، دهها کشور گوناگون بر اساس احترام به اصل آزادی مذهب آئین بهائی را به رسمیّت شناخته و تشکیلات و اماکن بهائی را به نحو قانونی مورد ثبت و شناسائی قرار دادند. در اکثر این کشورها که اماکن و سازمانهای دینی از مالیات دولتی معاف میباشند این امر در مورد دیانت بهائی نیز ادامه یافت. امّا همه این کشورها بدون استثنا همین امر را در مورد سازمانها و اماکن اسلامی و مسیحی و یهودی نیز مجری میدارند. به عنوان مثال در امریکا و اسرائیل مساجد و سازمانهای اسلامی از مالیات معاف هستند و در نتیجه باید بر روال منطق کانون، اسلام را صهیونیست و حامی امریکا و یا ساخته و پرداخته آن دو به حساب آورد.
امّا مکرراً بهائیان را به صرف اینکه برخی اماکن مقدسه و در نتیجه مرکز روحانی و اداری آنان یعنی بيت العدل در اسرائیل کنونی قرار دارد به صهیونیست بودن و جاسوس بودن متّهم میکنند. امّا هیچ یک به خواننده خود نمیگویند که علّت اینکه این اماکن و بيت العدل در اسرائیل کنونی قرار دارد چیست چون چنین توضیحی نفی کننده اتّهام صهیونیستی است. این امر مستلزم توضیح است به خصوص که مرتجعان هزاران بار بهائیان را متّهم به جاسوسی برای اسرائیل کردهاند و دلیل عمدهشان هم این است که مرکز اداری و روحانی بهائیان در اسرائیل قرار دارد و لذا بهائیان نیز مبالغی را برای مراکز خود در اسرائیل میفرستند.
پس از آغاز آئین بهائی، سرکوب و تکفیر و کشتار بابیان و بهائیان به دست سران مذهبی و سیاسی ایران آغاز گردید. نظر به همان ناشکیبائی مذهبی، شارع آئین بهائی بهاءالله در سال ١٨۵٣ میلادی از وطن خود به بغداد در امپراطوری عثمانی تبعید گردید. به خاطر گسترش نفوذ بهاءالله در بغداد بود که به تشویق سران مذهبی و سیاسی ایران ایشان به نقاط دورتری در مملکت عثمانی تبعید گردید تا آنکه در سربازخانه عکّا در سرزمین فلسطین محبوس شد. بهاءالله در سال ١٨٩٢ میلادی در عکّا وفات کرد و بدین ترتیب عکّا محل استقرار جسد ایشان شد و مقدّسترین اماکن بهائی در جهان محسوب میگردد. به همین ترتیب عبدالبهاء نیز که در سن ٩ سالگی به همراه پدرش به خاک عثمانی تبعید گشت در نزدیکی عکّا یعنی بر فراز کوه کرمل در شهر حیفا وفات کرد و مرقدش به همراه جسد باب، که ایرانیان اجازه دفن آن را نمیدادند و هنوز هم مقابر مقدّس بهائی را خراب کرده و میسوزانند، در آن کوه استقرار یافت. وفات عبدالبهاء در سال ١٩٢١ میلادی بود. پس به علّت ناشکیبائی و ظلم تنگنظران مذهبی ایرانی بود که بهاءالله به فلسطین تبعید گردید و به خاطر ظلم و کینه همانها بود که فلسطین مقدّسترین مرکز روحانی و اداری بهائی گردید. بیش از ۵٠ سال پس از وفات بهاءالله در فلسطین بود که کشور اسرائیل به وجود آمد. در نتیجه به خاطر ظلم و ناشکیبائی سران ایرانی بود که مرکز اداری و روحانی بهائی در محلی قرار گرفت که بعداً به کشور اسرائیل تبدیل گشت. حال تنگنظران مذهبی ایرانی که خود به خاطر سیاست ظلم و ستمشان شارع بهائی را به فلسطین تبعید کردند و باعث شدند که مراکز اداری و روحانی بهائی در اسرائیل کنونی قرار یابد طلبکار و مظلوم هم شدهاند و بودن این مراکز در اسرائیل را دلیلی بر ظالم بودن بهائیان و جاسوس بودن و بیگانهپرست بودن ایشان تلقی میکنند. از این جالبتر اعتراض این افراد به فرستادن تبرعات به مراکز اداری و روحانی خویش است که آن را کمکی به اسرائیل تلقی میکنند. این مطلب درست مانند آن است که مسلمانان ایران برای نگاهداری و حفظ کعبه و ضریح ائمه تبرّعاتی به عربستان و عراق بفرستند و آنگاه این امر دلیلی برای سرسپردگی و جاسوسی مسلمانان ایران برای شیوخ حاکم عرب و صدام حسین و یا هم اکنون امریکا تلقی گردد. از آن گذشته مسلمانان دنیا برای حفظ بیتالمقدّس همواره مخارجی می نمایند و بیتالمقدّس نیز در داخل اسرائیل قرار دارد آیا میشود گفت که حضور بیتالمقدس در اسرائیل دلیل آن است که همه مسلمانان جهان جاسوس اسرائیل هستد؟
اصولاً باید همواره سخنان مرتجعان را در ارتباط با بهائیان و اسرائیل مورد ترجمه قرار داد تا بتوان آن را فهمید. به عنوان مثال برخی از روزنامههای ایران پس از دستگیری هفت نفر رهبران اداری بهائی در ایران نوشته و مینویسند که آنها به ارتباط و تماس با دولت صهیونیستی اعتراف کردهاند. این مرتجعان دارای یک کد رمزی هستند که کار این کد این است که بهائیان را منفور جلوه دهد. حقیقت این است که سران بهائی و هر بهائی در سرتاسر دنیا با افتخار اعلان میکند که با بيت العدل که رهبر روحانی و اداری جامعه جهانی بهائی است و البتّه برخلاف نظامهای سنتی گذشته توسّط انتخابات دمکراتیک در سرتاسر جهان انتخاب میگردد در تماس است و در مورد نحوه اداره جامعه بهائی با آن مرکز مشورت مینماید. البتّه این مطلب کوچکترین ربطی به دولت اسرائیل ندارد و هیچ بهائی کاری به هیچ دولتی از جمله دولت اسرائیل ندارد. امّا در کد مرتجعان ارتباط با رهبر بهائی که به خاطر ظلم همین مرتجعان اتفاقاً در اسرائیل کنونی قرار دارد به شکل ممسوخ ارتباط با دولت اسرائیل تحریف میگردد.
امّا مرتجعان که کوچکترین دلیل و نشانهای از صهیونیست بودن بهائیان نمییابند به ناچار باز دست به دامان فن تحریف متون بهائی میشوند تا چند جمله بیابند که با مسخ آن دست به استنتاج بغضآمیز خود بزنند. در این اواخر در نوشتههای آنان به دو مطلب استناد میشود. اوّل اینکه میگویند عبدالبهاء سالها قبل از تشکیل دولت اسرائیل پیشبینی کرده است که یهودیان به ارض مقدّس باز خواهند گشت. از این مطلب نتیجه میگیرند که عبدالبهاء با تشکیل دولت اسرائیل موافق بوده است. دوّم اینکه مدّعی میشوند که روحیه خانم همسر شوقی افندی در خطاب به اسرائیلیان بیان داشته است که سرنوشت اسرائیل و آئین بهائی بهم مرتبطند. امّا واقعیت این است که هیچ کدام از این تعابیر درست نیست. بگذارید به طور فشرده این دو مطلب را بررسی نماییم.
درست است که عبدالبهاء از مهاجرت یهودیان به ارض مقدّس خبر دادهاند امّا این امر نه به معنای تأیید تأسیس «دولتی» یهودی است و نه به معنای تایید صهیونیزم. مرتجعان همواره استدلال میکنند که قرآن کلام خداست زیرا توانست به درستی اتّفاق چند سال بعد یعنی شکست ایران از رومیان را در سوره روم پیشبینی کند. امّا وقتی صحبت از درستی پیشبینی عبدالبهاء در مورد بازگشت یهود میشود به ناگاه این امر دلیل جاسوس یهودیان بودن میشود ولی در مورد پیشبینی قرآن صحبتی از اینکه پیامبر اسلام جاسوس رومیان در توطئه علیه ایران بوده است نمیشود. در واقع مخالفان اسلام ظاهراً دلیلی برای این تعبیر غلط داشتند زیرا که آیه قرآن این پیشبینی را به عنوان اتفاقی که باعث شادمانی مؤمنان میشود بیان میدارد یعنی نه تنها پیشبینی است بلکه در ظاهر بیان شادمانی و حمایت از شکست ایران هم میباشد. امّا در سخنان عبدالبهاء مطلقاً سخنی که صحبت «دولت» یهودی باشد یا اخراج اعراب را از سرزمین خود توجیه کند و یا از ذلّت اعراب اظهار شادمانی شود وجود ندارد. نه تنها چنین نیست بلکه عبدالبهاء درست عکس این مطلب را بیان میکند یعنی میگوید که تنها یک راه وجود دارد که به عزّت قوم یهود منجر شود و یهودیان باید که آن راه را انتخاب نمایند. و آن این است که به فکر منافع همگان باشند و نه منافع خصوصی خود و تأکید مینماید که هر سیاستی که مبتنی بر افکار خصوصیه باشد منتهی به خسران مبین میگردد. به عبارت دیگر عبدالبهاء با هر سیاست قومی یا ملی که بخواهد به ظلم به دیگر گروهها منجر شود مخالف است و این مطلب را در مورد مسئله بازگشت یهود مورد تأکید قرار میدهد. به عنوان مثال ایشان چنین مینویسد: «(قوم اسرائیل) روز به روز ترقّی خواهد یافت و از خمودت و مذلّت هزاران ساله خلاصی خواهد یافت ولی مشروط به آنکه به موجب تعالیم الهیّه روش و رفتار نمایند… در منافع و روابط عمومیه عالم بشر سعی و کوشش نمایند از تعصّبات قدیمه و افکار پوسیده و اغراض ملّیه منسلخ گردند و جمیع بشر را اغنام الهی شمرند و خدا را شبان مهربان دانند. امروز روزی است که افکار خصوصیه چه از افراد چه از ملّت سبب نکبت کبری گردد و عاقبت منتهی به خسران مبین شود».8 پس تنها در یک صورت میشود بهائیان را متّهم به دفاع از صهیونیزم کرد و آن موقعی است که صهیونیزم نظریه معطوف به منافع همه مردم صرفنظر از دین و جنس و قومیت و زبان آنان باشد و با همه بر اساس چنین سیاستی معامله کند. حال اگر تعریف صهیونیزم چنین است بهائیان هم مانند همه نوعدوستان و پیامبران «صهیونیست» هستند!
مطلب دیگری که به خوبی سخافت این اتّهام را بر ملا میسازد این است که هر اندیشه و سیاستی که خصوصی باشد با آرمانهای آئین بهائی ناسازگار است. از نظر آئین بهائی زمان آن رسیده است که همه انسانها شهروند کره زمین باشند و همه جا به روی همگان باز باشد. این اندیشه نه تنها در تضاد با صهیونیزم به عنوان سیاستی تبعیضآمیز است بلکه با صدها شکل دیگر قومگرایی و تبعیض دینی هم مخالف است. اینکه یهودیان در سرتاسر کشورهای اروپایی و نیز اسلامی چه در قرون وسطی و چه در دوران جدید به شکلهای گوناگون از حقوق شهروند مساوی بر خوردار نبودهاند هم نوع دیگری از خصوصیگرایی است. ملاقات و همکاری مفتی مسلمانان فلسطین با هیتلر همانند ستم بر فلسطینیها هر دو مبتنی بر فرهنگ خصوصیگرایی و تبعیض و نژادپرستی است و تا همه افراد بشر این منطق را کنار نگذارند رهایی و آزادی راستین ممکن نیست. عبدالبهاء آرزو دارد که یهودیان عزیز شوند ولی این عزّت برای او به این معناست که همه دیگر افراد بشر هم عزیز بشوند. راه عزّت هر گروهی در دنیای بهائی آن است که در عزّت همگان کوشد و این تعریف بهاءالله از انسان است: «امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع من علی الارض قیام نماید… عالم یک وطن محسوب و من علی الارض اهل آن.»
ترفند دیگر مرتجعان برای تحریف حقیقت این است که مدّعی میشوند که روحیه خانم به اسرائیلیان گفته است که سرنوشت اسرائیل و آئین بهائی به یکدیگر مرتبط است. البتّه احتمال دارد که روحیه خانم هرگز چنین چیزی نگفته باشد و من هنوز چنین نقل قولی را در هیچ مدرکی ندیدهام. امّا حتّی اگر یک بهائی چنین جملهای ادا کند معنای آن درست عکس معنایی است که در اندیشه و زبان مرتجعان پرورده میشود. اگر چنین حرفی را یک بهائی بزند صرفاً به این معناست که بر طبق بشارات تورات در زمان ظهور موعود یهودیان به ارض مقدّس میروند و این امر مقدّمهای برای تحقّق صلح جهانی است به طوری که شمشیر به وسیله شخم تبدیل میگردد و گرگ و میش از یک چشمه مینوشند. از آنجا که این صلح و آشتی میان همه اقوام و ادیان و ملل است که بر طبق تورات سرنوشت قوم اسرائیل است و از آنجا که دقیقاً همان سرنوشت مقصد آئین بهائی هم میباشد میتوان گفت که سرنوشت بهائیان و سرنوشت راستین همه اقوام و ادیان و ملل عالم از جمله یهودیان بهم پیوستهاند زیرا آینده جهان آینده صلح عمومی و وحدت عالم انسانی است. آشکار است که این مطلب نه دفاع از تبعیض و قوممداری بلکه بر عکس توصیه به سیاست انسانگرایی و حقوق بشر است.
امّا آنچه که به صورتی انکارناپذیر اتّهام صهیونیستی بودن بهائیان را کاملاً باطل میکند مهمترین و مستقیمترین واقعیّت و سند تاریخی در مورد تشکیل دولت اسرائیل است که در پیام بيت العدل اعظم نیز تأکید و تکرار شده است: در سال ۱۹۴۷ میلادی، یک سال قبل از تأسیس کشور اسرائیل، هنگامی که کمیسیون ویژۀ فلسطین در سازمان ملل متّحد خواهان نظر ادیان و گروههای مختلف راجع به آیندۀ این سرزمین شد، رئیس این کمیسیون، عالیجناب قاضی امیل سندستروم، ضمن نامهای به مرجع امر بهائی، حضرت شوقی افندی، نظر و دیدگاه بهائیان را در این زمینه جویا شد. آن حضرت در تاریخ ۱۴ جولای ۱۹۴۷ در مکتوبی خطاب به ایشان فرمودند که دیانت بهائی به کلّی از سیاست حزبی مبرّا است و در مجادلات و منازعاتی که در مورد آیندۀ ارض اقدس در میان است وارد نمیشود. هیکل مبارک در همان نامه توضیح میفرمایند که «بسیاری از پیروان دیانت ما از اعقاب مسلمان و یهودی هستند و ما هیچ گونه تعصّبی نسبت به هیچ یک از این دو گروه نداریم و به جان و دل مشتاقیم که به منظور حفظ منافع متقابل آنان و خیر و صلاح این مملکت، بین آنها صلح و آشتی برقرار گردد». این است حقیقت تاریخی بهائیان و موضع آنان درباره سیاست و منطق خصوصیگرایی.
چهارم: اتّهام مبتنی بر دعای عبدالبهاء در حق زمامداران عالم از جمله پادشاه انگلیس
یکی از دلایلی که توسّط مرتجعان برای اثبات جاسوس بودن بهائیان بیان شده است مبتنی بر این است که عبدالبهاء در پایان جنگ جهانی اوّل و پیروزی انگلستان بر عثمانیان در حق پادشاه انگلستان دعا کرده و در آن دعا بیان میکند که سرادق عدل بر ارض مقدّسه سایه افکنده است و بدین جهت خدا را شکر مینماید. (الهم ان سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض المقدسه فی مشارقها و مغابرها…اللهم اید الامبراطور الاعظم جرج الخامس بتوفیقاتک الرحمانیه)9. مرتجعان این بیان را بدین معنی میگیرند که عبدالبهاء از اشغال فلسطین توسط انگلیسیها ستایش میکند و استعمار را تأیید مینماید. امّا حقیقت عکس این مطلب است. در جریان جنگ جهانی اوّل اعراب انگلستان را نه یک نیروی استعمارگر و متجاوز بلکه نیرویی آزادی بخش که قرار است به آنان برای رهایی از تسلّط ترکها کمک نماید نگاه میکردند. امّا بعد که انگلستان قول خود را زیر پا گذاشته و خود جانشین ترکها شد مورد انتقاد قرار گرفتند. آنچه که عبدالبهاء در آن زمان ستایش مینماید طلیعه پایان یافتن جنگ جهانی اوّل است چه که در این جنگ انگلستان تعهّد کرد که با اعرابی که از حکومت استعماری و ارتجاعی عثمانی در ستوه بودند و آرزو داشتند که با شکست عثمانیان مناطق عربی توسّط خود اعراب کنترل شود همکاری نماید و به آنان قول داد که اعراب خود حکومت را بر عهده خواهند گرفت و ارتش انگلستان تنها برای تضمین این آزادی مناطقی را که در تصرف ترکهای عثمانی بود آزاد خواهد کرد. به همین دلیل است که عبدالبهاء در نهایت حکمت بخاطر فتح اراضی مقدّسه و پایان جنگ خدا را شکر مینماید و در عین حال با تأکید بر اینکه دولت قاهره به «عدالت» و «راحت رعیت و سلامت بریه» معطوف است با کاربرد زبان و اصطلاحات خود انگلستان به آنها خاطرنشان میکند که باید به قول خود و بر طبق مقتضای عدالتی که مدّعی آن بودند رفتار نمایند. این هم به این معناست که قدرتشان را در راه رهایی اراضی مقدسه بکار ببرند و نه آنکه یک نوع استعمار را به شکلی دیگر و شدیدتر تبدیل نمایند. بطور خلاصه اگر از ظواهر تشریفاتی دعای عبدالبهاء فراتر برویم این دعا تنها یک معنا دارد: خدا را شکر که جنگ به پایان رسید و حال وقت آن است که لشگر فاتح انگلیسی بر طبق قول خود و بر طبق آنچه که عادلانه است و مقتضای راحت و آسایش مردم فلسطین اقدام نماید و با حمایت از استقلال اعراب و خروج از منطقه براستی که سایه عدلش را در ارض مقدّس پایدار سازد. به عبارت دیگر پیام عبدالبهاء این است که امیدوار است که انگلستان به عنوان قوای فاتح به منافع عمومی مردم فلسطین و نه منافع خصوصی خود توجّه نماید.
امّا این همان مطلبی است که پیش از آن بهاءالله در سال ۱۸۶۸ در نامهاش به ملکه ویکتوریا درباره انگلستان مورد تأکید قرار داد. در خطاب بهاءالله به آن ملکه اول از اقدامات مثبت وی در دو جهت ستایش میشود یکی حرکت در جهت دمکراسی سیاسی و دیگری لغو بردهداری. آنگاه با زبان حکمت بهاءالله از سیاست استعماری انگلستان انتقاد مینماید بدین ترتیب که اعضای پارلمان را مورد خطاب قرار داده و بیان مینماید که دمکراسی و پارلمان مطلوب است ولی باید اعضای پارلمان در اجتماع خویش با این هدف مشورت و تصمیمگیری سیاسی نمایند که منافع عمومی مردم جهان متحقّق شود و نه آنکه منافع خصوصی ایشان علیرغم منافع مردم جهان مبنای سیاست باشد. (ولکن ینبغی لهم بان یکونوا امناء بین العباد و وکلاء لمن علی الارض کلها…یا اصحاب المجلس فی هناک و دیار اخری تدبروا و تکلموا فیما یصلح به العالم و حاله). 10 پس از آن بهاءالله انگلستان و دیگر کشورها را دعوت به صلح و خلع سلاح عمومی مینماید تا آنکه هیچ کشوری نتواند بر هیچ کشوری تجاوز نماید.
شیوه عبدالبهاء در این باره شیوه کلی رویکرد به سیاست در تعالیم بهائی است. عبدالبهاء در این مورد اصلی را که پدر بزرگوارش بهاءالله بکار برد تکرار مینماید. در نوشتههای بهاءالله میبینیم که مفهوم سنتی السلطان ظل الله کاملاً تعبیر مجدد و مترقّی میگردد. به این معنی که در گذشته این جمله که سلطان سایه خداست به این معنا بود که سلطان هر چه که بکند مشروع است زیرا سایه خداست. امّا بهاءالله که بر لزوم دمکراسی و عدالت تأکید نمود این سمبل مورد علاقه زمامداران سیاسی را بکار میبرد تا آن را تعبیری رهاییبخش و دمکراتیک نماید و بدین ترتیب با استفاده از ادعای خود حکم لزوم رعایت عدالت توسط او را گوشزد نماید. در نتیجه اگر چه ظاهراً زبان تشریفاتی بکار میرود ولی در عمل وسیلهای است که او را وادار نماید که از ظلم احتراز کند و بر طبق منافع عمومی و نه منافع خصوصی رفتار نماید. بیان بهاءالله این است که سلطان سایه خداست و این به این معناست که سلطان راستین کسی است که سیاستش همانند سیاست خداست یعنی بمانند سایه خدا عمل میکند. امّا بهاءالله توضیح میدهد که خداوند با همه مهربان است و عادل و دادگر است و بارانش بر همه میبارد و نه به یک گروه بخصوص با یک عقیده دینی مشخص یا یک قومیت خاص یا یک طبقه مخصوص. آنچه که الهی است عمومیست و هر آنچه که خصوصی است غیر الهی است. به عنوان مثال بهاءالله به زمامدار ایران ناصرالدین شاه نامه مینویسد و با زبان حکمت او را به عدل میخواند و این کار را با استفاده از همان سمبل انجام میدهد بدون آنکه به پادشاه اهانت نماید: «ملک عادل ظل الله است در ارض باید کل در سایه عدلش ماوی گیرند و در ظل فضلش بیاسایند. این مقام تخصیص و تحدید نیست که مخصوص به بعضی دون بعضی شود چه که ظل از مظل حاکی است.»11
بنابراین بهاءالله و عبدالبهاء در زمان خود با هر حاکمی به زبان حکمت اندرز عدالت میدادند و در برخی موارد این کار را با زبانی تشریفاتی که در آن موقع هنجار چیره بود و توسط همگان رعایت میشد انجام میدادند به این ترتیب که بطور تشریفاتی احترام به حاکم را رعایت میکردند و سمبلها و شعارهایی را که خود حاکم برای توجیه خود بکار میبرد مورد استفاده قرار میدادند تا آنکه او را مجبور کنند که در عمل هم با عدالت رفتار کند. در واقع همانگونه که جامعهشناس مشهور اسکات نشان داده است استفاده از سمبلهای حاکم توسّط مظلومان برای احقاق حقشان از مهمترین ویژگیهای همه نهضتهای مردمی بوده است.12
البته استفاده از زبان تشریفاتی و ستایش زمامداران با القابی بسیار گزافهگو خصوصیت متداول آن زمان بود. کافی است که نگاهی به نامههای حضرات علما به پادشاه و دولت انگلستان یا دیگر کشورها در همان زمان بیاندازیم تا ببینیم که این زبان تشریفاتی غالباً به حدی مورد گزافه قرار میگیرد که به اوج تملّق مبدّل میشود. نامه تملقآمیز فضل الله نوری به انگلستان مثالی از این هنجار متداول است. سیاستی که عبدالبهاء در سرتاسر نوشتههای خودش از آن دفاع کرده است سیاستی الهی است یعنی سیاستی که عمومی است و متوجّه به منافع همه مردم جهان. به گفته عبدالبهاء: «هر امر عمومی الهی است و غیر محدود و هر امر خصوصی بشری و محدود. امور خصوصی را فدای امر عمومی نماییم.»
مقاله اصلی:
پاسخى به اتهام وابستگی سیاسی بهائیان به دولتهای خارجی
مقالات مرتبط دیگر:
- قسمتی از پیام بیت العدل اعظم دربارۀ اتهام وابستگی سیاسی دیانت بهائی به دولتهای خارجی
- بخشهایی از مقاله «افسانههای بیاعتبار: ردّ نظریههای توطئه در خصوص پیدایش و اهداف دیانت بهایی»
- پاسخی به اتهام وابستگی بهائیان به حکومت اسرائیل
- پاسخی به اتهام رابطه بهائیان با دولت اسرائیل
- ديانت بهائى و مسئله اسرائيل
- پیامبرانِ بیسلاحِ ایرانی در تاکستانِ خداوند
بر خلاف سخنان افترا زنندگان تحریم ازدواج با محارم از اول پیدایش ائین بهائی مورد تأکید قرار گرفت. مثلاً باب در اوّلین کتاب خود قیومالاسماء حکم قرآن را اینچنین تأیید مینماید: ان الله قد حلل علی المؤمنین من المؤمنات غیر ذوی قرابتهم الام و البنت و الاخت و العمه و ما قد جعل الله بمثلها و بنات الاخ و بنات الاخت… و ان ذلک حکم فی کتاب الله علی کلمه الفرقان و قد کان الحکم فی ام الکتاب مقضیا. (سوره نکاح) (یعنی ازدواج را خداوند حلال فرموده مگر با محارم: با مادر، دختر، عمه، و نظیر آن ، و دختر برادر، و دختر خواهر… و این حکم کتاب خداست در قران که در این امالکتاب نیز عمل به آن مؤکّد شده است.) ↩︎
همچنین باب در نوشته دیگر خویش تحت عنوان «فی بیان عله تحریم المحارم» حکم قرآن را تائید نموده ولی یک قدم فراتر رفته و صرفاً به ذکر حکم نپرداخته بلکه به بررسی علل فلسفی و متافیزیکی آن میپردازد. باب در بررسی خود ازدواج با محارم را تناقضی با اصول خلقت، علیت و حقیقت هستی دانسته و لذا حرام بودن ازدواج با محارم را امری ابدی و غیر قابل تغییر معرّفی کرده است. در اینجا قسمتی از این لوح را ذکر میکنم: فی بیان علّه تحریم المحارم من اﻻخت واﻻم والعمه والخاله الخ باﻻصل و تحریم غیرها عرضا٠٠٠امّا السؤال مما حرّم الله علی الرجال من التسعه المکتوبه فی الکتاب و ممّا جعل الله من ورائها٠٠٠ فاعلم٠٠٠ ان الله قد خلق اﻻشیاء من ماء البحرین احدهما ماءالعلّه و الثانیه ماءالمعلول و لقد مرج البحرین فی هذا الدنیا یلتقیان بسرّ اﻻختیار من ماء هذین البحرین٠٠٠ و لذا قد حرّم الله سبل المعلولیّه علی العلیّه و لذلک حرّمت فی الکتاب اﻻمّ والعمّه والخاله لسرّعلیتهّن اشاره الی رتبه التثلیت فی الفعل البدء٠٠٠و اما السته اﻻخیره فهی قد وجدت بعد قرب آدم بالشجره ٠٠٠و لذلک حرّم الله علی اشرف ذرّیته تلک السّته٠ یکی از تحقیقات علمی در مورد زمینه تاریخی این دیگرسازی بهائی نوشته دکتر محمد توکلی طرقی تحت عنوان بهائیستیزی و اسلامگرایی در ایران است. ↩︎
قرآن، سوره روم، آیه ۱-۷ ↩︎
به عنوان مثال عبدالبهاء مینویسد: حکومت جسیمه ایران زمانی که تعرّض به وجدان نداشت طوائف مختلفه در تحت لوای سلطنت کبری …اینگونه امور (تعرّض به وجدان) در جمیع ممالک مانع نمو و ترقّی و داعی انحطاط و تدنی است… وجدان انسانی مقدّس و محترم است و آزادگی آن باعث اتّساع افکار و تعدیل اخلاق و تحسین اطوار و اکتشاف اسرار خلقت. (مقاله شخصی سیاح ص۱۹۷-۲۰۴) ↩︎
امر و خلق، جلد ۳، ص ۲۸۶ ↩︎
امر و خلق، جلد ۳، ص ۲۸۹ ↩︎
کسروی، بهائیگری، ص ۷۰ ↩︎
امر و خلق، جلد ۴، ص ۴۷۰ ↩︎
مکاتیب عبدالبهاء، ج ۳، ص ۳۴۷ ↩︎
بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج ۱، ص ۶۲ ↩︎
بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج ۱، ص ۷۷ ↩︎
See Scott, James C., Weapons of the Weak ↩︎